احساس نویسی

خدایا دست بقیه رو بگیر ، اونا بیشتر از من کمک میخوان ...

خدایا دست بقیه رو بگیر ، اونا بیشتر از من کمک میخوان ...

خدایا متشکرم ...

پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ فروردين ۹۵، ۱۱:۴۲ - دخترک
    ممنونم

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره نویسی» ثبت شده است

سلام ...یه غیبت چند روزه داشتم رفته بودم خونه پیش خانواده و کلی انرژی گرفتم بعد اون هم باید میومد تا درسام رو بخونم امتحانام 20 دی شروع میشه و 30 دی تموم میشه !!!کاملا فشرده ...پس این یعنی این که من باید روزی 10 ساعت بخونم ...تا حالا که طبق برنامه جلو رفتم - برام دعا کنین این ترم وحشتناک سخته ...اینم بگم که من تا 30 دی هیچ پستی نمیزارم - واقعا نمیرسم.اینم که دارم میزارم فقط واسه کامنت های شما عزیزان هست.راستی من پیام هارو چک میکنم اگه بروز بودین حتما بگین ...خوشحال میشم پست های شما رو بخونم.خوب اینم از درس و موضوعات وبلاگ.اینم دلم نیومد نگم :روزی که داشتم میومدم از خونه ( پنج شنبه ) خیلی خوشحال داشتم میومدم.هوا هم بارونی نبود - فقط نم میزد فقط اشاره میکرد که : اره منم هستم.داشتم میومدم سمت خونه توی تاکسی ...راننده تاکسی داشت درباره اوضاع کشور میگفت.کنارش یه پیرمرد 87 ساله نشسته بود. ( خودش گفت )منم عقب بودم با دوتا مسافر دیگه ...داشتیم میرفتیم که راننده داشت سر صحبت رو با پیرمرده باز میکرد میگفت چنتا نوه داری و...پیرمرده هم اولش با خوشحالی از نوه هاش تعریف میکرد و میگفت خیلی دوسشون داره.راننده: چند سال داری پدر جان ...پیرمرد :  87 سالراننده : خدا بهت 120 سال عمر بده.پیرمرد : اگه قرار همینجور اذیت شدن جونا و مردم رو ببینم از خدا میخوام دیگه زنده نمونم.یه سکوت خیلی تلخی توی تاکسی حاکم شد.پیرمرد آهی کشید گفت ببخشید نمیخواستم ناراحتتون کنم.گفت دیگه مهربونی از بین رفته ...دیگه دوست داشتن معنی نداره - همه میخوان سر هم دیگه کلاه بزارن.بیچاره جونا ...مردم دارن اذیت میشن - دیگه کسی نمیخنده ...واقعا خیلی قشنگ گفت ...حرف دلم بود ...منم اونجا ساکت موندم - نمیتونستم چیزی بگم چون یه دختر خانوم کنارم نشسته بود ...هرچی میگفتم همه فکر میکردن میخواستم خودمو شیرین کنم.ترجیح دادم سکوت کنم.ما باید از خودمون شروع کنیم - فقط داریم شعار میدیم...هعی ...خیلی لطف میکنین با کامنتاتون ...ممنون که انقدر مهربونین.دوستون دارم یا مهدی ...
۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۴ ، ۱۶:۱۸
ehsas nevis
امروز با اتفاق های خیلی قشنگ شروع شد !!!شادی 120% - از اون روزایی بود که تانک هم از روم رد میشد بلند میشدم بهش میخندیدم !!!امیدوارم از انرژی این پست لذت ببرین ...صبح مثل همیشه با ورزش و ... شروع شد - انرژی زیاد ...صبح کلاس داشتیم  استاد اومد و امتحان گرفت ...   یکی نیسیت به این بشر بگه : عزیز دلم قبلش یه پیش زمینه ای بده !!!منم که شاگرد زرنگ بالا شدم ( الکی مثلا منم هستم ).انقدر تقلب رسوندم که استاد خودش برگمو گرفت - خب عزیزم داری امتحان میگیری وایسا همه بالا بشن دیگه !!!امتحان های پایانی خیلی رو فرم میرم - فرصت شد واستون تعریف میکنم - شاید یکم یاد گرفتین ...والا کسایی که زرنگن نباید تقلب بدن !!!  حرف شد !!!   گناه ندارن بقیه !!!من یبار یه درس رو 20 نمره نوشتم بعد همرو تقلب رسوندم نمرمو میخواستن 25 صدم رد کنن - با دخالت مدیر گروهمون کنسل شد.نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی خدایش ...  اگه توجه کنین دفتر چه های آزاد و سراسر مقطع کارشناسی ارشد توضیع شده فردا هم اخرین مهلتش هست !!!رفتم ثبت نام کردم و ...   خدا ببینم چی میخواد.امروز انقدر انرژی داشتم که نگو ...   هرکی مارو میدید مطمئن بود که یه چیزی مصرف کردیم ...یه رفیق دارم -  امروز روانیش کرده بودم ...   خدا نکنه من حالم خوب باشه !!!یعنی هر کی نزدیکم میشد پر انرژی میشد - مثل امواج وایفا شده بودم !!!امتحان دادمو رفتم کلاس بعد ...   سر کلاس بچه های کلاس رو اذیت میکردم !!!   اصلا خیلی حال میداد ...سر کلاس بودم استاد به من گفت بیا !!!کجا ؟؟؟  من ؟؟؟  چرا من !!!استاد : بیا کمکت میکنم مثال رو حل کنی !!!   مثال !!!  مگه مثال گفتین ( سر کلاس جزوه هم نمی نویسم - بقیه جای من مینویسم - خونه میخونم )گفت بیا ...   گفتم استاد چی تو من دیدن که منو انتخاب کردین !!!رفتم ...  به مثال نگاه کردم !!!   سخت نبود خونده بودم  - درس مورد علاقم بود.ولی خیلی استرس گرفتم ...   ولی رو فرم بودم کوه هم نمیتونست حالمو بگیره ...رفتم حلش کردم ...   ولی سخت بود ...  یه نمره ای هم گرفتم .کلاس تموم شد ... منم که رو فرم ...رفتیم بیرون ، یک ساعت بیکار بودیم - انقدر خندیده بودیم فکم جا بجا شده بود ...برگشتیم سر یه کلاس خیلی سخت -  واقعا سنگین بود ...استاد هم جدی ...   یعنی با کوه نمکم نمیشد خوردش - یعنی نباید شلوغ میکردم ؟؟؟برو بابا - کلاسو از خشکی درآوردیم - اینجوری بهتر شد درسم بیشتر میچسبه ...نصف کلاس رو داشتیم درباره سینمای هند صحبت میکردیم یعنی گند زده بودیم به هرچی درس !!!   خدا پایان ترم رو بخیر کنهبالا خره تموم شد و من داشتم میومدم ...   خورشید داشت غروب میکرد !!!واییییییی  -   انقدر قشنگ بود که داشتم دیونه میشدم !!!   یکسال توی این دانشگاه بودم ولی تا حالا همچین چیزی ندیده بودم !!!یه نور نارنجی از زیر خونه هایی که فقط سایشون معلوم بود - دکل های برق که به هم وصل بودن !!!هوایی که هنوز روشن بود - سرمایی که داشت تا استخونم نفوذ میکرد رطوبت هوا !!!  -  عاشق اون صحنه شده بودم ...با یکی از دوستام رفتیم از دانشگاه بیرون ...   تو بین راه یکی از دوستام یه چیزی بهم گفت که شیرینیش هنوزم از تنم بیرون نرفته ...واقعا ادم میتونه با حرفاش کوه رو 30 سانتی متر تکون بده !!!بهم گفت عاشق شخصیتتم یعنی آرزومه حس حالتو داشته باشم ...خیلی پسر گلیه ... 6 سال ازم بزرگتره .تموم شد رسیدم نزدیک های خونه ...   حسش اوم برم بستنی بگیرم !!!داشتم یخ میزدم - لباس نپوشیده بودم میدونین چرا ؟؟؟من توی شادی 120% لباس نمیپوشم تا سرمارو حس کنم !!!حالا فرض کن با این وضعیت هوس بستنی هم کرده بودم - پیش خودم گفتم مرتضی تو کی میخوای آدم بشی !!!رفتم گرفتم - داشتم یخ میزدم ...   حالا این که خوبه یبار هوس نارگیل کرده بودم بلند شدم لباس پوشیدم رفتم گرفتم !!!بعد به یکی از دوستام گفتم - هر وقت منو میبینه میگه مگه آدم هوس نارگیل میکنه ؟؟؟  مگه نارگیل دوست داشتنیه !!!    مگه نارگیل میوه است ؟؟؟   خیلی خوشحالم ...   نمیدونم چرا ...این از اون نمیدونم چرا هایی هست که دوست دارم همیشه داشته باشم ...میتونستم از همون صبح واسه امتحان ، کلا حالمو خراب کنم - ولی ...این باعث شد بهتر هم امتحان بدم !!!   سر کلاس تونستم سوال رو حل کنم - خودم احساس میکنم اگه اون لبخند و خنده هارو سر کلاس نداشتم اصلا استاد سمت منم نمیومد.اینا همش خاطره هست ...با بد حالی خرابش نکنین ...به اندازه کاربر های گوگل دوستون دارم ...خیلی خیلی خیلی مهربونین چون از نوشته هام تعریف میکنین !!!بهتر هم میشین اگه انتقاد کنین ...یا مهدی
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۱۶:۲۱
ehsas nevis
حال این روزای من به بمبست خورده ، بمبست اول رو توی اول تابستون تحمل کردم - یجورایی شدم مثل مایع (مایع بودن دلیل علمی نداره از خودم درآوردم) یعنی هر باری که به یه مانع برخورد میکنم سعی میکنم یجوری خودمو تغییر بدم و از اون مانع رد بشم - فکر کنم همه انسان ها مثل مایع داخل ظرف هستند ...از بیرون تکون های زیادی میاد ولی باید به کاسه بچسبی (کاسه زندگی) بعضی موقع ها هم باید یه مقداری از خودتو از دست بدی !!!بعضی مواقع باید سعی کنی به چیز که هستی قانع باشی و به هر شکلی که شده به خودت چیز رو اضافه نکنی (مایع) زیاد شدن خوب هست ولی نه به هر قیمتی ...هعی ...توی کاسه من ترک های زیادی هست - خداروشکر از این ترک ها هیچ آبی بیرون نمیریزه ، ولی یه ترسی برای من بوجود آورده ...ترسی واسه از دست دادن مایع درونم ( فرصت ها ) - همیشه حواسم به این ترک ها هست.کاش میشد یکی هم حواسش به ترک های ما بود. توی این دوره ای که ما زندگی میکنیم همه ترک دارن ترک های بزرگ ترک های کوچیک !!!جالبیش اینجاست که بعضی از ترک ها رو هیشکی نمیبینه - ولی این ترک ها از درون ادمو داغون میکنه ، این ترک ها بدتر از ترک هایی هست که دیده میشه اخه کسی نمیتونه این ترک هارو درمان کنه  چون اصلا دیده نمیشه ...بعضی ها ظرف های محکمی دارن - بعضی ها مایع قشنگی هستن - مایه گرانبها ، بعضی ها ...زندگی مثل یه کاسه هست ...این متن بالا رو نوشتم اصلا هیچ فکری هم درباره این که چی بشه نداشتم و فقط حسی نوشتم و هیچ نخوندمش ...این متن رو میتونین ادامه بدین و هرچی دوست داشتین بنویسین و ادامه بدین .خدایا واسه همه ادم های روی زمین حداقل هارو بده تا به بمبست نرسن ( بجز من - من نمیخوام )
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۴ ، ۰۵:۲۱
ehsas nevis
قرار شد از اول احساس نویسی کنیم پس خاطره نمیگم امشب میخوام درباره ضعف گفتار خودم حرف بزنم.نمیدونم دیروز با امروز من گند زدم توی حرف زدن - اون از دیشب که عمم توی تلگرام باهم چت میکرد چیزایی که نباید میگفتم رو گفتم یعنی گند زدم ...دیشب هم داشتم چت میکردم به مدیر سایت چیزایی که واقعا اتفاق افتاده بود رو گفتم منو کیک کردن.دیروزم که گفتم کار پیدا کردم ، امروز بهش زنگ زدم گفتم من پشیمون شدم دیگه نمیام.چرا اینجوری شدم ؟؟؟؟نمیدونم نمیخوام کسی از درونم باخبر شه مثلا همین وبلاگ خیلی سعی کردم هیچ راهی ازم به جای نزارم به کسی هم نگم ولی بعضی مواقع میخوام به طرف بگم ولی خیلی خیلی غیره مستقیم .مسخره است بابا شما هم اینجورین ؟؟؟؟داداشم گفت تولد یکی از دوستام 12 آبانه تولده دوسته گفتم نه 14 آبانه "منظورم این بود که تولد دوستم 14 آبانه ، خیلی هم دوسش دارم " کسی نمیفهمه ولی کلا میگم. نمیدونم چرا میگم - خب چه مرگته ؟؟؟؟؟لعنتی الان به بی پولی خوردم کار هم ندارم بخاطر این ضعفم ...راستی چند وقتی هم هست نماز نمیخونم نمیدونم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟یه نماز میخوندیم اونم که دیگه ....فردا  دوباره شروع میکنم خدایش میخوام بخونم - خدایا من اونقدر هم بد نیستمهمیشه خدارو حس میکنم توی همجا - ممنون خدایا که هستی . اخه این لولی که واسم گذاشتی سخته من بازیرو یاد نگرفتم - نمیتونم موفق شم واسه همون از سازنده بازی شکایت میکنمخدایا ....کسی فعلا مطلبامو نمیخونه میخوام بهت بگم - خیلی دوست دارم - خیلی - حتا اگه هر روزم پر از گریه ، درد ، ناراحتی باشه ...خدایا داره گریم میگیره - کمکم کن که حداقل بتونم اون رفتاری که تو دوست داری با دیگران داشته باشم خدایا کمکم کن که واسه چیزای کوچیک نارحت نشم ببخشید ...    خدایا به همه کمک کن که از زندگیشون یه درک درست داشته باشن خدایا ممنونم خیلی دوست دارم واسه همین لحظه ، واسه همین حال خوب ....فعلا تا فردا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۴ ، ۱۷:۰۱
ehsas nevis
سلام ...امروز مثل همیشه شروع شد تا اینکه صبح با اس ام اس بلند شدم یعنی کی بوود ؟از بانک بود که گفته پول برای شما واریز شده !!!    اه کاش اونی که میخواستم بود. لعنتی ...خب طبق معمول منتظر بودم تا ساعت 2 بشه بتونم دوستامو توی چت روم ببینم تا بتونم باهاشون دردو دل کنم. لعنت به این زندگی اخه با چه هدفی دارم زندگی میکنم ؟؟؟انقدر پشت سیستم بودم که حواسم نبود که نماز بخونم یعنی بودا ولی نمیدونم یه چیزی مانع میشد که از این ادم های مجازی دور بشم. خدایا همیشه پشتم بودی ولی هیچوقت شکر گذارت نبودم. از پشت سیستم بلند شدم باید میرفتم مراسم پدر بزرگ دوستم رفتم مراسمش جو خیلی سنگین بود. همه ناراحت بودن منم خیلی نارحت بودم هم واسه دوستم هم واسه کاپیتان پرسپولیس هادی نوروزی بیچاره ساعت 4 دیروز سکته کرده بوود فقط 30 سال داشت بیچاره زن و بچه هاش هعی ....اومدم خونه که فیلم سینمایی سر به مهر رو دیدم و خیلی دوست داشتم که این فیلمو ببینم از همه چیزش خوشم اومد تصمیم گرفتم منم مثل خانم حاتمی یه وبلاگی به اون صورت بنویسم و شروع کردم.من خیلی دوست دارم توی زندگیم پیشرفت کنم ولی همیشه انگار یه وزنه هایی به پام وصله شما هم اینجوری هستین ؟خیلی دوست دارم توی زندگی آدم خیلی خوبی باشم ولی همیشه بدم !!!!دوست دارم زندگیرو قشنگ ببینم ولی نمیتونم !!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۹:۵۶
ehsas nevis