احساس نویسی

خدایا دست بقیه رو بگیر ، اونا بیشتر از من کمک میخوان ...

خدایا دست بقیه رو بگیر ، اونا بیشتر از من کمک میخوان ...

خدایا متشکرم ...

پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ فروردين ۹۵، ۱۱:۴۲ - دخترک
    ممنونم

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خواب» ثبت شده است

خواب ...واقعا چیز عجیبیه این خواب ...به نظر من خواب ها انواع مختلفی دارن - که دو مورد رو برسی میکنم :خواب های بی معنی و آشفته که بعد از خواب چیز زیادی به یاد آدم نمیمونهمورد دوم خواب های شگفت انگیز ...مورد اول اصولا زیاد مهم نیست چون چیزی ازش تو خاطرم نمیمونه !!!اما مورد دوم - حدودا 6 سال هست که از این خواب ها میبینم ...بعضی مواقع از وقایع و اتفاق هایی پرده بر میداره که اتفاق نیفتاده !!!شگفت انگیزه ...بعضی وقتا این خواب هارو مینویسم - چون بعدا مشخص میشه که چه اتفاقی قرار بیفته ...سوالی که ذهنم رو درگیر کرده ، بقیه هم مثل من از این خواب ها میبینن ؟؟؟اگه یه اتفاقی قرار باشه بیفته و...چطور بیانش میکنن ؟؟؟کم کم این خوابها داره عذاب آور میشه - با یه مشاور صحبت کردم گفت باید باهاش روبرو بشی !!!بعضیاشون جنبه ماورایی داره - مثل همین خوابی که بخشیش رو توی پست های قبلی آوردم. که نمیشه باهاش روبرو شد.توی بعضی از خواب ها از حضور کسی که خیلی وقته ندیدم با خبر میشم و فردا اون فرد میاد ( خیلی غیره منتظره )بعضی از خواب ها من به دیدن کسی میرم یا از من دعوت میشه - کسایی که هیچ وقت ندیدمشون - تا حالا 3 بار از این خواب ها 1- موفق به دیدار با شخص مورد نظر نشدم 2- چیز زیادی ازش یادم نمونده ...3- هیچوقت وجود خارجی نداشت – شایدم داشته باشه چهرشو دیدم ولی پیداش نکردم !!!به ادم هایی که توی خواب میبینم میگم راهنما ...یعنی توی خواب همیشه مواظبم هستن و بهم اطلاعات میدن !!!انگار توی این خواب ها دارم راهنمایی میشم – چون همه میخوان توی خواب یه چیزی بهم بگن ولی نمیتونن !!!بعضی چیز ها توضیح دادن و نوشتنشون سخته !!!باید توی این وضعیت باشین تا بفهمین من چی میکشم !!!سوال هایی هست توی ذهنم – فقط دارم دنبال ارتباط بین خواب هام میگردم – دنیای جالبی شده ...چند روز پیش میخواستم با یکی از خواب هام که مشخص بود روبرو بشم ...به شخص اول زنگ زدم – واقعا باید چی میگفتم !!!من کیم ؟؟؟  -  چیکار دارم ؟؟؟  -  خب که چی ؟؟؟حتی گفتنش هم مسخره به نظر میاد ولی واقعیه !!!چون من اطلاعات کامل از طرف مقابل بدست میارم یه بار همه جزئییات رو تعریف کردم - واقعی بودن. ( انقدر با جزئییات گفتم که فکر میکرد آشنام )!!!بعدش گفتم بیخیال ...ولی یه مشکلی اینجا وجود داره که ما ادم ها کنجکاویم – یعنی نمیشه فکر نکنم !!!حس خاصیه - مثل این که بهتون یه نامه خیلی محرمانه بدن و بگن که بازش نکن !!!خدا حتما راه استفادشو بهم نشون میده ...  پیش خودت شاید فکر کنی دیوونم / ولی یه روز خوب میاد میدونمیا مهدی
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۸:۳۱
ehsas nevis
سلامی دوباره ... ممنون از همتون - شرمندم کردین ، آب شدم از این همه محبت ...خیلی خیلی ممنون - دوستون دارم.19 روز گذشت - سخت بود ولی گذشت ...روزایی بود که تمام حس هامو تجربه کردم - کارای زیادی کردم ...دارم واسه کارشناسی ارشد میخونم ولی کسی نمیدونه !!!دارم روزی 12 ساعت میخونم - فقط واسه این که رتبه تک بشم تا به همه ثابت کنم که من هم هستم ...خیلی سخته ... کسی منو نمی بینه ...دیروز داشتم با یکی از دوستام حرف میزدم 5 سال از من بزرگتر بود - بهم میگفت خودتو دست کم نگیر !!!کاش این حرفارو اونایی که پیشم بودن به من میگفتن - کاش ...بیخیال بعد چند روز اومدم فقط باید بگم ای کاش ؟؟؟   ولش کن ...دلم براتون تنگ شده بود درسام سنگین بود نمیرسیدم بیام.یه مدت بود از نوشتن دلسرد شده بودم ولی امروز اومدم تا بنویسم ...  قبلش خیلی مطلب بود که میخواستم بنویسم ولی الان هیجکدوم یادم نمیاد !!!بعضی وقتا هست اصلا موضوع نداری - بعضی وقتا انقدر موضوع داری که نمیتونی بنویسی ... چند روز پیش یه اتفاقی برام افتاد شکست خوردم - خیلی برام جالب بود همه خوشحال شدن از شکست من !!!خدارو شکر...   هنوز هستن کسایی که به من حسادت میکنن ... ههدو روز بعد از این که رفتم به این فکر میکردم که چقدر من ضعیفم یعنی نمیتونم با اون کسی میخوام حرف بزنم.بعد 5 سال - زنگ زدم تا بتونم حرفم رو بزنم ...سلام ...خوبی ؟؟؟من مرتضی هستم ...بعدش چی باید میگفتم ؟؟؟خدایا چرا منو تو این شرایط سخت قرار میدی ؟؟؟هیجی بعد 5 دقیقه گفت مزاحمم نشو ...راستم هم میگفت من مزاحمم - اصلا از اول هم مزاحم بودم ، خیلی سخته که نشون بدی دوست داشتنی هستی ولی نباشی !!!نمیدونم شما چی بهش میگین ؟؟؟نا پاکی ، سرنوشت ، ترس ، کنجکاوی ...ولی واقعا نمیشه بیخیال باشم - کاش ...بازم رسیدم به همین کاش - ههمن آدم ناشکری نیستم - حتما خدا اینجوری سرنوشتمو نوشته !!!خیلیا به من گفتن - "یه روزی همه ی رویا ها به حقیقت می پیونده "من با همشون کار ندارم فقط یه دونه - تقاضای زیادیه ؟؟؟حتما هست ...از خیلی چیزا نوشتم دوست دارم یه پست درمورد خواب هام بنویسم ...  تا شاید یه نفر منو درک کنه ...بازم ممنون از این همه لطفی که به من دارین ...پیاماتون عالی بود ...یا مهدی ...
۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۴ ، ۱۲:۱۱
ehsas nevis
توی گفتنش هم دو دل بودم که بگم یا نگم ...من ساعت 5 تا 7 یه خوابی دیدم که ...بیخیال الان همه فکر میکنن من دیونه شدم ...ولی یه جاهایش رو واستون تعریف میکنم - خواب دیده بودم که 16 سال رفته بودم جلو ...زن داشتم 3 تا بچه داشتم !!!اسم یکی فرناز بود - یکی فرجام - یکی فولاد ...خواب خیلی وحشتناکی بود ... دنیا داشت نابود میشد مثل فیلم های آخر زمان بود ...واااااااییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی   ...این چه خوابی بود ...من بعضی مواقع یه خواب هایی میبینم - یبار خواب دیده بودم که رفته بودم خونه یکی ...اون طرف رو اصلا نمیشناختم ...بعد خواب داستان رو براش تعریف کردم داشت شاخ در میاورد تمام جزئیات خونشون رو درست گفته بودم ...فقط دعا کنین که این خوابی که دیدم اشتباه باشه - یا خدا اون چی بود دیگه ...   همه داشتن همدیگرو میکشتن ...ترس همجارو گرفته بود ...   همه داشتن فرار میکردن نمیدونم از چی ...   دست همه هم یه شمشیر بزرگ وپهن بود که داشتن همو میکشتن ...اینجاش ترس نداشت - بعد از دیدن این صحنه ها توی خواب از خواب پریدم بعد دیدم یکی جلوم وایساده بقیه نبیبنش ...بهم گفت تو چیز هایی رو دیدی که نباید میدی بعد اومد نزدیک و بهم گفت تو نمیتونی حرفی بزنی ...   بعد جونمو راحت گرفت ووواز خواب پریدم ...این چه خوابی بود ...خدیا یعنی تو اخر زمان دنیا اینجوری میشه ؟   من طرف کی بودم ؟؟؟خدایا کمکمون کن ...یا مهدی ...پی نوشت : من متن هایی رو که مینویسم اصلا نمیخونم ببخشید که یکم بهم ریخته میشه ممنون از نگاه های مهربونتون تمام چیزایی رو که دیدم توی گوگل درایو نوشتم ...تا یادم نره ...
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۱۶:۵۲
ehsas nevis