احساس نویسی

خدایا دست بقیه رو بگیر ، اونا بیشتر از من کمک میخوان ...

خدایا دست بقیه رو بگیر ، اونا بیشتر از من کمک میخوان ...

خدایا متشکرم ...

پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ فروردين ۹۵، ۱۱:۴۲ - دخترک
    ممنونم

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «احساس نویس» ثبت شده است

آیدا یه دختری بود که توی خانواده کاملا فرهنگی بزرگ شده بود. مادرش توی سن 14 سالگیش فوت شده بود. وفقط پدرش رو داشت. پدرش توی آموزش پرورش بود و یک مغازه سوپر مارکت داخل محلشون داشت.  آیدا از بچگی برای درس و درس خوندن ارزش بالایی قائل میشد. زندگی نسبتا خوبی داشت اون از بچگی تنها بود چون خواهر و برادری نداشت  باعث شده بود که دختر تنهایی باشه !!!آیدا از بچگی عاشق شیمی بود و دوست داشت درآینده این درس رو ادامه بده روز ها و ماه میگذشت و آیدا بزرگ و بزرگتر میشد. تا آیدا به سن 16 سال رسید.اون عاشق پسر شر که توی محلشون زندگی میکرد میشه که اسمش بهنام بود. بهنام با همه پسر های محل فرق میکرد. واقعا مرام و معرفتش توی محل حد نداشت اون به آیدا علاقه مند شده بود.آیدا زود به زود دلش برای بهنام تنگ میشد رابطشون دو سال طول کشید که بهنام خواست تا با آیدا ازدواج کنه ... آیدا ترسید و گفت من نمیتونم با پدرم صحبت کنم - بهنام گفت من برای رسیدن بهت هر کاری میکنم حتی حاضرم جونمم بدم  ...آیدا  : واقعا !!!شاید یکم زود بیاد که یه دختر و پسر 18 ساله با هم ازدواج کنند ولی اونا میخواستند !!! بهنام  آیدا رو به اندازه تمام زندگیش دوست داشت.بهنام که پسر خوب و منطقی بود تصمیم گرفت تا با پدر آیدا صحبت کنه - (آیدا خانواده سنتی داشت)بهنام ساعت های تقریبا غروب را انتخاب کرد تا با پدر آیدا صحبت کند :بهنام : سلام آقای ابراهیمی میتونم باهاتون چند کلمه ای صحبت کنم.اقای ابراهیمی : بفرمایید !!!بهنام : اقای ابراهیمی من دختر شما رو دوست دارم  و میخوام خوشبختش کنم.اقای ابراهیمی زمزمه های از رابطه داشتن بهنام و آیدا شنیده بود ولی باور نمیکرد که دخترش همچین کاری کرده باشد.صبر نکرد و سیلی محکمی به صورت بهنام زد.   بهنام هم چرخی زد و با صدای بعض کرده پرسید اقای ابراهمی خواهش میکنم من عاشق دخترتون هستم !!!ابراهیمی : برو بیرون پسره بی شعور ...بهنام : من دوسش دارم اقای ابراهیمی ...  خواهش میکنم ...اقای ابراهیمی بهنام را از مغازه بیروه انداخت !!!بعد رسیدن اقای ابراهیمی به خونه ، از آیدا پرسید راسته ؟؟؟ و اونم جواب داد بله !!!  آقای ابراهیمی سیلی محکمی به صورت دخترش که به اندازه دنیا دوست داشت زد و بهش گفت راسته ؟؟؟ آیدا گفت آره آره آره !!! پدرش دوباره بهش سیلی زد !!! آیدا یک قطره اشکم نریخت و به چشماش خیره شد.ابراهیمی گفت برو تو اتاقات از شام هم خبری نیست !!!  ( خودش هم نتونست اون شب چیزی بخوره )بهنام اون روز خونه نرفت. داشت خیابان هارو قدم میزد. توی چشم های سرخ و خیسش دنیا نابود شده بود. علی کل شب رو بیدار بود و فقط داشت به آیدا فکر میکرد و تصمیم گرفت دوباره به دیدن آقای ابراهیمی بره !!!بهنام : سلام اقای ابراهیمی ( اقای ابراهیمی که از شب قبل عصبانی بود )ابراهیمی : بهنام جان عزیزم من همین یه دختر رو دارم !!! ( دستش رو روی میز گذاشت ) انگار تمام انگشت های دستش خرد شده !!! مثل این که خود زنی کرده !!! ( واسه این که دست روی دخترش بلند کرده بود به دیوار مشت زده بود. )آقای ابراهیمی با اون همه هیبت گریه کرد و گفت این دختر رو ازم نگیر !!! ازت خواهش کنم ؟؟؟بهنام : این چه حرفیه آقای ابراهیمی !!!اقای ابراهیمی : من پدرت رو میشناسم نمیخوام بهش بگم تا دست روت بلند کنه ...بهنام : من دوسش دارم !!!اقای ابراهیمی آهی کشید. بهنام هم بیرون رفت ...اقای ابرهیمی تصیمی گرفت تا از اون محل بره تا شاید بتونه زندگی جدیدی رو شروع کنه !!!  اون تصمیم گرفت به تهران بره و کنار برادرش خونه ای اجاره کنه ...تمام تلفن و هر چیزی که داشتند رو شکست و سوزند تا آیدا نتونه با بهنام تماس بگیره !!!همه چیز رو فروخت و تصمیم گرفت که بره - روز آخر بهنام جلوی آقای ابراهیمی رو گرفت و گفت من بدون اون نمیتونم زندگی کنم !!!   به خدا نمیتونم ...  من خودم رو میکشم !!!ابراهیمی : برو هر غلطی که میخوای بکن ...بعد از رفتن به تهران  آیدا دیگه دختر قبلی نشد !!!اقای ابراهیمی تصمیم گرفت که اون رو به یه روانشناس معرفی کنه !!!زندگی اون تبدیل به جهنم شده بود - شب ها گریه میکرد به خاطر کاری که با آیدا کرده بود. یک سال تمام اقای ابراهیمی این وضعیت رو تحمل کرد تا این که بر اثر سکته قلبی جون خودش رو از دست داد ...روز ها و شب های آیدا گریه شده بود ...هیچ چیز توی دنیا رو به اندازه پدرش دوست نداشت ...  داشت دیوونه میشد.  هفت روز از فوت پدر آیدا گذشت و اون بدترین روز های عمرش رو داشت ...انقدر حال بدی داشت که حتی نمیتونست روی پا های خودش وایسته ...زندگی خیلی بهش سخت گذشت ...انقدر فشار روش بود که همیشه یه دکتر کنارش گذاشته بودن تا بتونه اون رو آروم کنه ...یه روز آیدا میخواست سر خاک پدرش بره ...روی دیوار اعلامیه ای میبینه که روش نوشته بود.چهلمین روز درگذشت ...جوان ناکام بهنام لطفی ...آیدا از هوش میره و داخل بیمارستان بعد از چند ساعت بلند میشه و نمیتونست خودش رو کنترل کنه باز هم بهش آرام بخش میزنن تا بتونه دوباره بخوابه ...2 ماه تمام آیدا نمیتونست صحبت کنه !!!عموی آیدا اون رو به یه روانشناس و روانپزشک معرفی کرد و پیش خودش نگه داشت تا بتونه ازش مراقبت کنه ...بعد از مرگ پدرش و خود کشی بهنام آیدا هیچ انگیزه ای توی زندگیش نداشت و 2 بار تصمیم گرفت تا خود کشی کنه ...با  چندین ماه درمان مداوم آیدا تصمیم گرفت که درس خودش رو ادامه بده ...آیدا : نمیخوای دوباره سوالت رو بپرسی ؟؟؟علی : من متاسفم ...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۲۴
ehsas nevis
سلام ...خوبین ؟؟؟عید چطور بود ؟؟؟شروع بهترین سال به نظر من خوب نبود. ( ببخشید یه چند روزی نبودم خیلی سرم شلوغ بود )نمیدونم ...میگن شاهنامه آخرش خوشه بعد میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست.بزارین از اولش بگم ...پنج روز اول که فقط مهمونی و شلوغی و ...بعدش هم که یکی از فامیلامون فوت شد.یه دو سالی سرطان داشت و بعد رفته بود واسه شیمی درمانی و همونجا فوت شد.یه پسر همسن من داره و یه دختر کوچیک  - واقعا خدا بهشون صبر بده ...یکم عید سخت بود ...عید امسال یکم فرق داشت - اون خوشحالیش رو نداشت  ...خدا رو شکر که سالمیم ، آرزو دارم همتون سالم و سلامت باشین ...یکم زندگیم از قبل سخت تر شده ...انگار از بچگی دوتا کش محکم به دستم بسته شده بود و نمیتونستم اونارو بکنم ( الانم نمیتونم )هرچی جلو تر میرم این کش محکم تر میشه و واسه قدم بعدی باید تلاش خیلی بیشتری بکنم.باید خودم رو انقدر قوی کنم تا بتونم این کش هارو پاره کنم !!!کاری که قبلا نکرده بودم ...چند ماه هست که دارم یه کار با ریسک بالا انجام میدم ( دعا کنین عملی بشه )یکی از دوستام که میخواست خصلتم رو بگه بهم گفت تو دیکتاتور و عجولی !!!عجلشو کم کردم ولی توی دیکتاتور بودن همین 2 روز پیش یه ضربه خیلی محکم خوردم - نمیگم چون درست نیست ( سجاد افشاری )نمیدونم چرا از گذشته کم درس میگیرم .نیمی از فروردین گذشته ...اردیبهشت خیلی چیز ها منتظرم هستن !!!غمم گرفته - خدایا به همه کمک کنممنون بخاطر مهربونیتون ...یا مهدی ( عج ) ...پی نوشت : یه فاتحه واسه عزیز از دست رفتمون بخونین - ممنون
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۰۴:۵۱
ehsas nevis
توی زندگیمون آدم های زیادی رو میبنیم. قشنگ ، زشت ، کوتاه ، بلند ، کچل ، چاق و ... توی این دنیا که توش زندگی میکنیم همه باهم تفاوت داریم.مسخره هست ،  یکی نتونه مثل ما زندگی کنه بخاطر این که زشته !!!تا حالا شندین که یکی رو بخاطر داشتن سرطان سرزنش کنن ؟؟؟لطفا کسی رو بابت نقصی که داره مسخره نکنین . این نقص میتون هم جسمی باشه هم فکری ، یعنی طرف نمیتونه یه لغت رو تلفظ کنه یا توی ابراز احساسش مشکل داره رو چرا باید مسخره کنیم ؟؟؟نمیدونم شماهم با این جور آدم ها برخورد کردین یا نه ولی 90 درصد از حرفاشون احمق و بیشعور و... تا حالا از دهنشون شنیدین بهتون بگن باهوش یا این که تو از من بهتر این کارو انجام میدی و ... حدودا دو ماه پیش داشتم با دوستم حرف میزدم و خاطرات دانشگاهشو تعریف میکرد. اون میگفت " یه هم اتاقی شهرستانی داشتیم بیچاره عاشق یه دختره شده بود بعد چند روز تمام راز هاشو به من گفت من هم رفتم همرو توی کل دانشگاه پر کردم " بعد هم بلند بلند میخندید !!! واقعا خنده داره ؟؟؟زندگی یه نفر رو به خاک یکسان کرده و داره میخنده !!! یعنی با این کارش میخواست بگه خودش از همه بهتره و بقیه احمقن ؟؟؟ نمیدونم واقعا منظورش چی بود . من اگه همچین کاری با من بشه کلا جور دیگه ای برخورد میکنم. از اون روز به بعد دیگه ازش خوشم نمیاد.خدارو شکر من توی زندگیم دوست های خوبی داشتم. با یکی از دوستام اوایل برنامه نویسی کار میکردم . با این که یه سوال رو چند بار ازش میپرسیدم ، فقط اسممو بلند صدا میکرد و میگفت تو منو دیونه کردی !!! هیچوقت مسخرم نکرد همیشه میگفت " همه ما اول برنامه نویس نبودیم که ، کم کم شروع کردیم مثل تو " واقعا ادم فهمیده ای بود. الان سربازه ...بعضیا هستن بهت زنگ میزنن میگن بیا مهمونی گرفتیم اون رفیقت که سوژه خنده هست رو هم بیار تا دور همی بهش بخندیم !!!نمیدونم در مورد این آدم ها چی بگم !!! یکی از فامیلامون داره واسه پزشکی میخونه ، ازش میپرسن میخوای رتبه ات چند بشه ؟؟؟میگه میخوام بخونم واسه زیر 100 توی جواب میگن: تو !!! انگار که خودشون رتبه دو شدن دارن مشاوره میدن ...یه سری آدم ها هستن که همه چیز رو میدونن یعنی از رمپیج گرفتن با تچینیس گرفته تا تک نرخی شدن قیمت ارز ، خیلی خوشحال بهتون جواب میدن . اینجور ادما کارشون نظر دادنه یعنی خودشون تکمیل شدن دارن بقیرو راهنمایی میکنن.نوشتم تا به این برسم : که از این جور آدم ها توی زندگی هممون متاسفانه خیلی زیاد پیدا میشن ، آدمایی که واسه بزرگ جلوه دادنشون دنباله شکست خوردن دیگران میگردن !!!نمیدونم خواستشون چیه ؟؟؟ خنده خوبه ولی اینجوری ...شاید یکم باید دیدگاه های خودمون رو عوض کنیم. توی دانشگاه تهران با اون عظمتش چند سال قبل یه دختر بخاطر همین موضوع خودکشی کرد. بخاطر این که حرف دلش رو به یه پسر احمق زده بود. پسره هم رفته بود توی دانشگاه پر کرده بود که ...نمیخوام به کسی راه درست رو نشون بدم ولی خودتون ترجیمح میدین که تشویق بشین یا مسخره ؟؟؟امام صادق ( ع ) می فرماید : " کسانى که دوست دارند، زشتى ها در میان مردم با ایمان شیوع پیدا کند، عذاب دردناکى براى آنان در دنیا و آخرت خواهد بود و خداوند مى داند و شما نمى دانید. "یا مهدی ( عج ) ...
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۴۰
ehsas nevis
سلام به همه دوستای دوست داشتنی اینترنتیم.خوب هستین ؟؟؟من همیشه دارم معذرت خواهی میکنم .ببخشید دلایل زیادی بود که از شما دور بودم ( نت نداشتم ، کنکور دارم ، وقت نداشتم ، حوصله نداشتم و... )از اول قرار بود احساس نویسی کنم خب از اتفاق ها حرف نمیزنم.فیلم نهنگ عنبر رو دیدن ؟؟؟اره ایرانیه - رضا عطاران و مهناز افشار بازی میکنن ...داستانش یه جورایی شبیه منه :رضا عطاران مهناز افشار رو دوست داره و هر کاری میکنه که بهش برسه ولی ...نکته جالب توجه ای که این فیلم داشت این بود که فقط مهناز افشار اصلا به رضا عطاران که عاشقش بود توجه نمیکرد ...بگذریم دارم از بحث خارج میشم - اینو میخواستم بگم: ( شاید خیلی از نظر شما مسخره باشه ولی واقعیه !!! )من 10 دقیقه پیش خیلی اعصابم خورد بود ، خسته بودم از همه چیز ...الان عالی عالی عالیم !!!میپرسین چطور ؟؟؟مگه میشه یکی اینجوری حالش خوب بشه ؟؟؟وایسین بگم چجوری شد که انقدر حالم خوب شد :تلگرام که میدونین چیه ؟؟؟تنها دلیلی که من عضوش شدم رو خودتون میدونین ...رفتم بعد از 10 روز ببینم کی چه پیامی داده ( من ایمیلم رو از تلگرام بیشتر چک میکنم )با اعصاب داغون ، کم حوصله - اصلا حوصله نداشتم بیام اینجا پست بدم.ولی ...دیدم دنیا منو از بلاک درآورد ...از بلاک درآورد !!! خیلی خوشحال شدم !!!100 درصد مطمئنم که اصلا واسش مهم نبود ...ولی این کارش حالمو خیلی خوب کرد ...نمیدونم از نظر من خیلی مسخره بود - ولی نمیدونم چرا این چیزای کوچیک خوشحالم میکنه ...نمیدونم - شاید نباید اینو میگفتم ...ولی واقعیت بود ...از اول این وب سعی کردم با صداقت بنویسم - البته زیاد هم صادق نبودم .همیشه پست هام سرو ته نداره مثل فیلم های ایرانی ... ( من دیروز با سریال کیمیا اشنا شدم  )میخوام اخر این پست از 1 نفر تشکر کنم .- ممنون دنیا خانوم ، با این که نیستی ولی هستی و باعث میشی حالم بهتر شه .همیشه حالتون عالی باشه ... ( عالی عالی عالی مثل خودم )یا مهدی ....پی نوشت :- تشکر ویژه میکنم از شما که پست های بی مقدارم رو میخونین و نظر میفرستین ...- ببخشید یه یه مدتی غیبت داشتم - شاید دیر به دیر بیام ولی شمارو فراموش نمیکنم- بابت پایین اومدن کیفیت پست هام هم عذر خواهی میکنم .
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۴۱
ehsas nevis
سلام خیلی خیلی ممنون ...واقعا نمیدونم چطور تشکر کنم .حدودا 18 روز نبودم - دعا کنین این ترم معدلم به همین عدد برسه ... امتحان ها خیلی سخت بودا !!!واقعا روزای قشنگی رو پشت سر گذاشتم ...باور کنین ده روز امتحانی که داشتم :سه روز اول رو که نخوابیدم - روز چهارم 8 ساعت - روز پنجم 6 ساعت - شیشم هفتم نخوابیدم  - بقیه روز ها اولیش چهار ساعت دو روز بعدش 6 ساعت .واقعا خیلی چسبید یه حس مفید بودن بهم دست میداد . این امتحان ها به یه توانایی توی خودم دست پید کردم :"من میتونم روزی20 ساعت بخونم " .یکی از دوستامون پیام داده بود که 12 تا درس رو توی 5 روز امتحان داره !!!من 9 روز 8 تا درس داشتم - فقط 2 روز 2 تا امتحان داشتم بقیه هم پشیت هم بود.خدا بهتون صبر بده واقعا سخت بوده حتما - دانشگاه های ما وقعا ....خوب بگذریم انقدر اتفاق برام افتاده که نمیخوام همه نوشتمرو به درس بست بدم (شماهم که مشتاق )پیاماتون رو میدیم ولی بخاطره مشغله زیاد نمیتونستم جواب بدم ...ممنون که به فکرم بودین ... واقعا نمیدونم چطور تشکر کنم.خیلی حرف دارم واسه گفتن .  خیلی زیاد ...بخاط این که زیاد این پست شلوغ نشه نمینویسمشون میزارمشون واسه بعد.توی این پست فقط میخواستم بگم اومدم و به نظر های قشنگتون جواب بدم.خیلی خیلی دوستون دارم - موفق تر ببینمتونیا مهدی ...
۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۱۶
ehsas nevis
سلام ...امیدوارم همتون خوب باشین - یکم درگیری داشتم و نوشتنم هم نمیومد ...از برنامه ریزیم عقب افتادم - دارم خودم رو تنبیه میکنم !!!چرا انقدر بی انگیزه شدم  ؟؟؟زود خسته میشم - زود دست از کار میکشم !!!نمیدونم چرا ؟؟؟سرگیجه دارم - انقدر فکرو خیال میکنم که داره کم کم نابودم میکنه ...پاییز هم داره تموم میشه - قشنگترین فصل  سال داره تموم میشه !!!خیلی بد شدم ...تنهایی هم داره اذیتم میکنه ...   واقعا چند روزه دور از خانواده و همه چیز هستم ...  یکم سخته ...خستگی داره بهم فشار میاره - علت بی انگیزه گیم شاید همین باشه !!!امروز شهادت امام رضاست - خیلی دوست داشتم الان مشهد بودم و میرفتم حرم ...خیلی دلم هواشو کرده ...میخوام برم اونجا فقط گریه کنم ...   انقدر گریه کنم تا سبک بشم ...آخرین باری که رفته بودم پیشش 2 سال پیش بود - اون موقع خیلی خوشحال تر بودم ، شاید الان برم منو نشناسه !!!هعی ...داره چه بلایی سرمون میاد ؟؟؟این زندگی مارو میخواد کجا ببره ؟؟؟کمکمون کن ...   خیلی دارن به ما سخت میگیرن ...  دارن جوونارو اذیت میکنن ...دارن ...خدایا هیچکس رو نا امید نکن ...یا مهدی ...
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۳:۳۲
ehsas nevis
رفتار عادی نداری مثل بقیه نیستی رفتار عادی نداری مثل بقیه نیستی یه آدم خاص ولی شبیه هیشکی هر کی دلش پاک باشه میگن کم داره طرف دنیای خوبی داری مثل ما بد سلیقه نیستی دنیای خوبی داری آسمونش یه رنگه فقط واسه آبنبات چوبی داره می جنگه فقط که با شرینیاش تلخی دنیا رو نچشه بخند با خندهات دنیای بدمون خفه شه ما عاقلارو ببین بهم دروغ میگیم فقط هر کی میگه دیوونه ای دروغ میگه فقط بخند ما عاقلارو ببین به جون هم افتادیم تو شبیه ما نیستی پ تو چشماتو ببند ما عاقلارو انگار ارث پدر همو خوردیم فوحش ناموس میکشیم از هر کی کم آوردیم ما جنگ جهانیمون سر یه تیکه کاغذه خوش به حالت دلت از این سیاهی راحته ما غم و غصه هامون واسه افکار مریضه کسی با تو بازی نمیکنه آبروش بریزه ما دنیا رو بد ساختیم رو دنیای ما نیا دلت صاف باشه بدی وقتی سیاهی عزیزه پس بخند بزار بگن هر چی میخنده کم داره ببین شبیه فرشته ای شده که بال و پر داره ما یاد گرفتیم دنیا رو با خون بسازیم چون خیلی وقته درگیریم با قانون این زمین♫♫♫دیوونه منم نه تویی که پاکه دلت دنیارو سوزندیم دنبال راه بهشت دیووه منم که همش داد و بیداد میکنم روزامو درگیرم شبارو بیدار میمونم دیوونه منم که آروم و قرار ندارم تو زنمدون خودمم راه فرار ندارم پس فقط بخند ببین ما عاقلا بریدیم نفهمیدیم کی ته خط جنون رسیدیم ما عقب افتادیم از احساس و عاطفه دس به هر کاری میزنیم اگه شرایط پا بده ببین مث ماها نباش ما ساده میشکنیم تنها فرقمون اینه اینجا از تو بیشتریم تو دنیا که کسی خوبی یادش نمیمونه وقتی مثل ما نباشی بهت میگن دیوونه دستاتو بهم بگیر راه آسمون کجاست دیوونه منم پس نگو راهمون جداست سردیه نگاه آدمارو پ دل نگیر اصلا تو خبی غصه نخور این آدمامون بدن وقتی خدارو میشه دید تو چشمای معصومت پس مسیر زندگی رو تو درست میری نه من تو تنها نیستی این دفعه باهام میخندیم ما با لوبیای سحر آمیز باهم میگردیم تا پیداش کنیم باهم بیریم تا آسمون تو تنها نیستی به این دنیا باهم می خندیم♫♫♫قشنگی آهنگ : 81%
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۴ ، ۱۳:۱۳
ehsas nevis
خستگیم خیلی زیاد شده - خوابم رسیده به 6 ساعت ... ولی نمدونم چرا به اون نتیجه دلخواه نمیرسم - باید تلاشم رو بیشتر کنم !!!چند شب پیش یه خواب خیلی قشنگ دیدم - هر وقت بهش فکر میکنم حس پاکی بهم دست میده ...  یعنی خدا هنوزم دوستم داره !!!خواب دیدم توی دانشگاه بودم بعد از کلاس اومده بودم بیرون حالم خیلی بد بود - یه دختر کوچولو دیدم که داشت گریه میکرد !!!خیلی دلم سوخت ( اصلا نمیتونم گریه بقیرو تحمل کنم ) بی اختیار دست گذاشتم از تو کیفم یه ابنبات بزرگ درآوردم حتی تو خواب هم تعجب کردم که این ابنبات از کجا اومد ؟؟؟    بهش دادم - گریش قطع شد بعد از دیدن آبنبات داشت میخندید ...   وای چقدر حس قشنگی بود !!!خواب زیاد میبینم ...   شاید همین خواب هاست که منو زنده نگه میداره - دوست ندارم مثل بقیه سرد و بی روح باشم. امروز داشتم با استادم بحث میکردم یه چیزی بهم گفت که حرف دلم بود ...گفت اون موقع دوستی ها واقعی تر بود - راست میگفت ...  نه این که فقط تقصیر دوستامون باشه - نه !!!تقصیر خودمونم هست - دیگه اون سادگی نیست ...  نسبت به همه تنفر داریم - کاش میشد قشنگتر ببینیم ...دنیای این روز های من یکم سرد شده ...دوست داشتن عملا حذف شده - بیشتر آدم ها با اعتبارشون دسته بندی میشن !!!قسمت سوم هابیت ( نبرد پنج ارتش ) یه جمله خیلی قشنگ میگه :"  اگر آدم ها به اندازه کافی طلا داشتند دنیا جای خیلی بهتری میشد  "کاش بجای این که به ثروتمون فکر کنیم یکم به صداقتمون فکر میکردیم.همش داریم دروغ میگیم ...کاش همه توی سن بچگی میموندیم ...   تو همون سادگی ... توی همون دوست داشتن ...دوستیهامون واقعی تر بود ...حرفامون رک بود و درویی نمیکردیم ، دلمون پاک بود ...سر هم داد نمیزنیدیم - فحش نمیدادیم - کار بد نمیکردیم بگذریم ...برف قشنگی اومده بود ...   این برف آدمو زنده میکنه ...واقعا عالی بوود ...  من دیروز از 3 تا شهر استان گیلان گذشتم :اولیش برف بود - دومیش بارون - سومیش افتاب !!!یعنی راضی باشین از تنوع آب و هوایی - هر کدومو دوست دارین انتخاب کنین !!!فردا هم بارونه - امروز تقریبا آفتاب بود.خدا کنه بارون فردا یکم بیشتر بباره تا تمیز تر بشیم ... یا مهدی
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۱۳:۵۷
ehsas nevis
خواب ...واقعا چیز عجیبیه این خواب ...به نظر من خواب ها انواع مختلفی دارن - که دو مورد رو برسی میکنم :خواب های بی معنی و آشفته که بعد از خواب چیز زیادی به یاد آدم نمیمونهمورد دوم خواب های شگفت انگیز ...مورد اول اصولا زیاد مهم نیست چون چیزی ازش تو خاطرم نمیمونه !!!اما مورد دوم - حدودا 6 سال هست که از این خواب ها میبینم ...بعضی مواقع از وقایع و اتفاق هایی پرده بر میداره که اتفاق نیفتاده !!!شگفت انگیزه ...بعضی وقتا این خواب هارو مینویسم - چون بعدا مشخص میشه که چه اتفاقی قرار بیفته ...سوالی که ذهنم رو درگیر کرده ، بقیه هم مثل من از این خواب ها میبینن ؟؟؟اگه یه اتفاقی قرار باشه بیفته و...چطور بیانش میکنن ؟؟؟کم کم این خوابها داره عذاب آور میشه - با یه مشاور صحبت کردم گفت باید باهاش روبرو بشی !!!بعضیاشون جنبه ماورایی داره - مثل همین خوابی که بخشیش رو توی پست های قبلی آوردم. که نمیشه باهاش روبرو شد.توی بعضی از خواب ها از حضور کسی که خیلی وقته ندیدم با خبر میشم و فردا اون فرد میاد ( خیلی غیره منتظره )بعضی از خواب ها من به دیدن کسی میرم یا از من دعوت میشه - کسایی که هیچ وقت ندیدمشون - تا حالا 3 بار از این خواب ها 1- موفق به دیدار با شخص مورد نظر نشدم 2- چیز زیادی ازش یادم نمونده ...3- هیچوقت وجود خارجی نداشت – شایدم داشته باشه چهرشو دیدم ولی پیداش نکردم !!!به ادم هایی که توی خواب میبینم میگم راهنما ...یعنی توی خواب همیشه مواظبم هستن و بهم اطلاعات میدن !!!انگار توی این خواب ها دارم راهنمایی میشم – چون همه میخوان توی خواب یه چیزی بهم بگن ولی نمیتونن !!!بعضی چیز ها توضیح دادن و نوشتنشون سخته !!!باید توی این وضعیت باشین تا بفهمین من چی میکشم !!!سوال هایی هست توی ذهنم – فقط دارم دنبال ارتباط بین خواب هام میگردم – دنیای جالبی شده ...چند روز پیش میخواستم با یکی از خواب هام که مشخص بود روبرو بشم ...به شخص اول زنگ زدم – واقعا باید چی میگفتم !!!من کیم ؟؟؟  -  چیکار دارم ؟؟؟  -  خب که چی ؟؟؟حتی گفتنش هم مسخره به نظر میاد ولی واقعیه !!!چون من اطلاعات کامل از طرف مقابل بدست میارم یه بار همه جزئییات رو تعریف کردم - واقعی بودن. ( انقدر با جزئییات گفتم که فکر میکرد آشنام )!!!بعدش گفتم بیخیال ...ولی یه مشکلی اینجا وجود داره که ما ادم ها کنجکاویم – یعنی نمیشه فکر نکنم !!!حس خاصیه - مثل این که بهتون یه نامه خیلی محرمانه بدن و بگن که بازش نکن !!!خدا حتما راه استفادشو بهم نشون میده ...  پیش خودت شاید فکر کنی دیوونم / ولی یه روز خوب میاد میدونمیا مهدی
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۸:۳۱
ehsas nevis
چرا انقدر ناامیدی ؟؟؟ واقعا چرا !!!خیلی از نظرات چه خصوصی چه عمومی منو تشویق میکنن که امید داشته باشم !!!امروز داشتم یه چیزی رو نگاه میکردم که خیلی بهم امید داد ...داشتم پروژه های اولیه ام رو درباره کامپیوتر میدیم !!!   همه تو استعداد من مونده بودن یه بچه که میتونست طراحی وب کنه !!!ههه ...خیلی حس خوبی بود رفتم به روزایی که اصلا هیچی برام مهم نبود - فقط به کارایی که میکردم فکر میکردم - پروژه ها ، ایده ها ، خطا ها !!!روزایی بود که نمیتونستم - ولی انقدر تمرکز میکردم که موفق بشم.کاش اون روحیه رو الان داشتم - انگار اصلا من نبودم.کسی که 7 ساعت فقط داشت یه کار رو انجام میداد ولی خسته نمیشد - از جنس فولاد بود.وای عاشق اون روزام که پیشرفت کردم و وبسایت راه اندازی کردم - بهترین روز زندگیم ...نمیدونم چرا بعد از موفقیت با سر میخورم زمین ...چرا ناامیدم ؟؟؟فکر کنم من قبلا خیلی موفق بودم ولی به یه دلایلی نتونسم موفقیت ام رو ادامه بدم - امیدم رو از دست دادم ...جدیدا هم با یه شرایطی روبه رو شدم که این اتیش رو شعله ور تر میکنه... انقدر گفتم که دیگه خسته شدین !!!گاهی وقتا میخوام رها شم از همه چیز ...کاش میشد چیزایی رو میخوای نگه داری - چیزایی رو هم که نمیخوای از ذهنت پاک کنی ...امشب چیزی نداشتم که بگم.انقدر هم از درد و نا امیدی .... گفتم - حالم داره از خودم بهم میخوره.نمیدونم امشب چی گفتم یعنی همش میخواستم بنویسم ولی هیچی به ذهنم نمیرسه ...احساس هم مثل خودم امیدشو از دست داده نمیتونه بنویسه ...دو روز دیگه سالگرد مرتضی پاشاییه ...وای امروز هم سالگرد یه جون 17 ساله بود ...چهار سال پیش سکته کرد و فوت شد.هعی ...همیشه تلخ میشه ...ممنون میشم یه فاتحه بخونین واسه همه کسایی که تو امروز فوت شدن ممنونیا مهدی ...پی نوشت : از این به بعد پست ها با یه سایز بزرگتر نوشته میشن
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۴:۵۰
ehsas nevis