احساس نویسی

خدایا دست بقیه رو بگیر ، اونا بیشتر از من کمک میخوان ...

خدایا دست بقیه رو بگیر ، اونا بیشتر از من کمک میخوان ...

خدایا متشکرم ...

پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ فروردين ۹۵، ۱۱:۴۲ - دخترک
    ممنونم
سلام ... ممنونم بخاطر راهکار هایی که دادین ...توی صحبت های بعضی از شما به این اشاره شده بود که رابطه اینترتی انتها نداره ...من با خیلی ها توی اینترنت اشنا شدم ولی وابسته نشدم به نظر شما این متفاوت نیست ؟؟؟چون من دنیا خانوم رو توی رویام دیدم ؟؟؟ هعی ...دو روز پیش همه چیز تموم شد. جوابم رو گرفتم ...تموم شد ولی فراموش نشد ...یکی از دوستان توی نظرات گفته بود : فراموش کردنش سخته ولی سعیتو بکن !!! شاید از نظر شما من دیوونه شده باشم ...ولی نمیتونم به روی  چیزی که اتفاق افتاده چشم هامو ببندم  - من واقعا اون رو دیده بودم !!!یه حس خوبی دارم ... مثل این میمونه که روی چمن سرد دراز کشیدم و دارم به آسمون نگاه میکنم ...یه حالیه که همه دورت هستن ولی کسی نیست !!!حالم خیلی خوبه  - ولی خوشحال نیستمتوی همه متن هایی که نوشتم اینجوریه  به نظر که من آدم خوبم ...نه !!! بعضی وقتا کارایی که نباید رو انجام دادم و ...همیشه همینجور بودم - شاید اگه یکم ... شاید ... بزارین یه مثال بزنم :من موقع امتحان های پایان ترم  توی یه روز 2 تا درس داشتم ...من سه روز قبلش یک دقیقه هم نخوابیده بودم !!!امتحان اولی مون خوندنی بود ( مدیریت اقتصاد ) خیلی هم فرار بود و فقط بینشون 2 ساعت وقت داشتیم ، واسه یه امتحان سخت محاسباتی دیگه ... ( ترمو دینامیک 2 )بین امتحانا من میرم توی یه کلاس و اونجا میشینم میخونم و هیچکس هم حق تو اومدن رو نداشت ( خلاف مقرارت بود )یکی از دوستام اومد تا ازم سوال بپرسه من ... (انصافا حل کردن هر سوالش 20 دقیقه وقت میگرفت )با کمال احترام پرتش کردم از اکلاس بیرون - رفت و برگشت !!!عصبانی شدم ... دیدم  رفته واسم از بوفه چایی خریده و یه چنتایی کیک ... باصدای آروم بهم گفت بین دوتا امتحان بخور تا استرس نگیری ، توباید خودتو تقویت کنی ...حتما فکر میکنین با دیدن این صحنه اشک توی چشمام حلقه بست و گفتم بیا واست سوالو حل کنم ؟؟؟بهش گفتم برو بیرون باو حوصلتو ندارم ... نمیخورم ... کشتین مارو !!! ( 3 روز نخوابیده بودم خیلی کم حوصله بودم حوصله خودم رو هم نداشتم )وسایلی که گرفته بود رو گذاشت و گفت فقط بخورشون ... رفت. ( 6 سال ازم بزرگتر بود )نمره ها اومد :ترمودینامیک 18مدیریت اقتصاد 20ولی یه درسی رو افتادم که توی واحد هام نبود !!!درسته من رفاقت رو افتاد - معرفت رو افتادم  و ...با این که بعد امتحان ازش معذرت خواستم و مطمئنم که همون موقعی که سرش داد میزدم من بخشیده بود ولی ...خودم از خوم متنفرم ... حالا دنیا خانوم که یکی دیگه هست !!!من خوب نیستم ...همیشه اگه به مشکلاتتون نگاه کنین متوجه میشین که اکثرشون رو خودتون رقم زدین ...ولی یه عادتی که داریم اینه که میخوایم بندازیم تقصیر اینو اون ...مشکل کسی نیست فقط منم ...یا مهدی ...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۵۹
ehsas nevis
سلام ...یکم حال این روزام بهم ریخته ...یه حسی مثل ناراحتی ، خوشحالی ، نگرانی ، ترس ، پوچی  رودارم !!!کاش میشد حس رو با کلمات منتقل کرد.زندگی من از فیلم ها هم مسخره تر شده ...همیشه به خودم میگم کاش همچین اتفاقی نمی افتاد ...ببخشید گیجتون کردم - بزارین از اول واستون تعریف کنم. از او اول اول ( لطفا بخونین تا راهنماییم کنین )ما چهار نفر بودیم ... اخ اخ ببخشید اشتباه شد البته توی پست های قبل یه اشاره هایی بهش کردم ولی اینجا میخوام بهتون به صورت کامل بگم لطفا هر دیدگاهی دارین بگین.من حدودا 4 سال پیش با یه دختر توی اینترنت آشنا شدم . اسمش دنیا بود. اوایل همه چیز خوب پیش میرفت و ...بعد یه مدتی من یه خواب دیدم ... توی اون خواب ازم دعوت کرده بود برم خونشون ( من هیچ اطلاعاتی ازش نداشتم ) توی اون خواب یه چیز هایی رو دیدم که توی واقعیت هیچ اشاره ای بهش نشده بود. انقدر همه چیز رو درست و دقیق پیش بینی کردم که دنیا کلا جوابمو نمیداد و مطمئن شده بود که من فامیلشونم !!!گفتم بهش خواب دیدم ولی باور نکرد - خوتون رو بزارین جای اون ، ادم باور نمیکنه دیگه ...روز ها داشت همینجور سپری میشد و من کنجکاو بودم که اون خوابی که دیدم دقیقا همین دنیا خانوم بود ؟تصمیم گرفتم که دوباره باهاش ارتباط برقرار کنم و حداقل ببینمش و بفهمم این دنیا همونی هست که توی خوابم دیدم !!!روزا ها همینجوری میگذشت و من تلاشمو میکردم . و از این متنفر بودم که بهم میگفت مزاحم نشو !!!واقعا هم مزاحم بودم ...گذشت و گذشت - مناسبت ها ، عید ، همینجوری  و تولدش سعی میکردم فراموشش نکنم.هیچوقت جرات نکردم بهش زنگ بزنم ...دلیلشم نمیدونم چرا ؟؟؟اسمشو خجالت نمیشه گذاشت چون توی دانشگاه مشکلی نداشتم شاید بخاطر این که نمیخواستم از دستش بدم ...همیشه از حرف زدن باهاش میترسیدم.4 سال گذشت ...فقط بخاطر اون تلگرام رو نصب کردم تا شاید بتونم فقط در حد یه سلام باهاش حرف بزنم.قطعا منو نمیشناسه - چی باید میگفتم ؟؟؟ واقعیت رو گفتم ، بهم گفت برو مزاحم نشو ... ( بلاک شدم )بعد یه مدتی وبلاگ رو راه اندازی کردم.توی یه پستی این مسئله رو مطرح کردم و خیلیا بهم پیام خصوصی دادن و خیلی بهم روحیه دادن که برو و زنگ بزن - موفق میشی ...من میدونستم که نمیتونم ولی رو اعتماد به نفسم کار کردم و زنگ زدم ...زنگ زدن من فقط تکلیف خودم رو روشن کرد.من نمیتونم ... واقعا چی باید میگفتم که من خواب شمارو دیدم ولی شمارو ندیدم ؟؟؟میخوام ببینمتون !!! اصلا من کیم ؟؟؟ دوست دارم !!!واقعا مسخره بود که بخوام توی تلفن قانعش کنم.پس در کمال شجاعت بیخیالش شدم !!!تا همین دیشب که گفتم از بلاک در اومدم - دنیا اول عکس خودش رو توی تلگرام نمیذاشت ولی دیشب دیدم عکسش رو گذاشته !!!چنتا هم گذاشته ...خیلی هیجان زده بودم چون میخواستم به سوالی که توی این چند سال داشتم برسم.وای خدا باورم نمیشه ، خودش بود !!! مگه میشه ؟؟؟باورتون میشه خودش بود ؟؟؟یعنی همونی بود که من توی خواب دیدم - یعنی خوابم کاملا درست بود از کسی هیچوقت ندیده بودمش ...بعد از اون زنگ زدن دیگه هیچ کاری نکردم تا این چند روزه که فهمیدم.این مسئله رو واسه هیچکس تعریف نکردم ...واقعا شما جای من باشین  چیکار میکنین ؟؟؟واقعا چیکار میکنین ؟؟؟لطفا توی نظرات به همین موضوع اشاره کنین ...ممنونم از همتون - خیلی بهم محبت دارین.یا مهدی ...
۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۴ ، ۰۷:۴۲
ehsas nevis
سلام به همه دوستای دوست داشتنی اینترنتیم.خوب هستین ؟؟؟من همیشه دارم معذرت خواهی میکنم .ببخشید دلایل زیادی بود که از شما دور بودم ( نت نداشتم ، کنکور دارم ، وقت نداشتم ، حوصله نداشتم و... )از اول قرار بود احساس نویسی کنم خب از اتفاق ها حرف نمیزنم.فیلم نهنگ عنبر رو دیدن ؟؟؟اره ایرانیه - رضا عطاران و مهناز افشار بازی میکنن ...داستانش یه جورایی شبیه منه :رضا عطاران مهناز افشار رو دوست داره و هر کاری میکنه که بهش برسه ولی ...نکته جالب توجه ای که این فیلم داشت این بود که فقط مهناز افشار اصلا به رضا عطاران که عاشقش بود توجه نمیکرد ...بگذریم دارم از بحث خارج میشم - اینو میخواستم بگم: ( شاید خیلی از نظر شما مسخره باشه ولی واقعیه !!! )من 10 دقیقه پیش خیلی اعصابم خورد بود ، خسته بودم از همه چیز ...الان عالی عالی عالیم !!!میپرسین چطور ؟؟؟مگه میشه یکی اینجوری حالش خوب بشه ؟؟؟وایسین بگم چجوری شد که انقدر حالم خوب شد :تلگرام که میدونین چیه ؟؟؟تنها دلیلی که من عضوش شدم رو خودتون میدونین ...رفتم بعد از 10 روز ببینم کی چه پیامی داده ( من ایمیلم رو از تلگرام بیشتر چک میکنم )با اعصاب داغون ، کم حوصله - اصلا حوصله نداشتم بیام اینجا پست بدم.ولی ...دیدم دنیا منو از بلاک درآورد ...از بلاک درآورد !!! خیلی خوشحال شدم !!!100 درصد مطمئنم که اصلا واسش مهم نبود ...ولی این کارش حالمو خیلی خوب کرد ...نمیدونم از نظر من خیلی مسخره بود - ولی نمیدونم چرا این چیزای کوچیک خوشحالم میکنه ...نمیدونم - شاید نباید اینو میگفتم ...ولی واقعیت بود ...از اول این وب سعی کردم با صداقت بنویسم - البته زیاد هم صادق نبودم .همیشه پست هام سرو ته نداره مثل فیلم های ایرانی ... ( من دیروز با سریال کیمیا اشنا شدم  )میخوام اخر این پست از 1 نفر تشکر کنم .- ممنون دنیا خانوم ، با این که نیستی ولی هستی و باعث میشی حالم بهتر شه .همیشه حالتون عالی باشه ... ( عالی عالی عالی مثل خودم )یا مهدی ....پی نوشت :- تشکر ویژه میکنم از شما که پست های بی مقدارم رو میخونین و نظر میفرستین ...- ببخشید یه یه مدتی غیبت داشتم - شاید دیر به دیر بیام ولی شمارو فراموش نمیکنم- بابت پایین اومدن کیفیت پست هام هم عذر خواهی میکنم .
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۴۱
ehsas nevis
سلام خیلی خیلی ممنون ...واقعا نمیدونم چطور تشکر کنم .حدودا 18 روز نبودم - دعا کنین این ترم معدلم به همین عدد برسه ... امتحان ها خیلی سخت بودا !!!واقعا روزای قشنگی رو پشت سر گذاشتم ...باور کنین ده روز امتحانی که داشتم :سه روز اول رو که نخوابیدم - روز چهارم 8 ساعت - روز پنجم 6 ساعت - شیشم هفتم نخوابیدم  - بقیه روز ها اولیش چهار ساعت دو روز بعدش 6 ساعت .واقعا خیلی چسبید یه حس مفید بودن بهم دست میداد . این امتحان ها به یه توانایی توی خودم دست پید کردم :"من میتونم روزی20 ساعت بخونم " .یکی از دوستامون پیام داده بود که 12 تا درس رو توی 5 روز امتحان داره !!!من 9 روز 8 تا درس داشتم - فقط 2 روز 2 تا امتحان داشتم بقیه هم پشیت هم بود.خدا بهتون صبر بده واقعا سخت بوده حتما - دانشگاه های ما وقعا ....خوب بگذریم انقدر اتفاق برام افتاده که نمیخوام همه نوشتمرو به درس بست بدم (شماهم که مشتاق )پیاماتون رو میدیم ولی بخاطره مشغله زیاد نمیتونستم جواب بدم ...ممنون که به فکرم بودین ... واقعا نمیدونم چطور تشکر کنم.خیلی حرف دارم واسه گفتن .  خیلی زیاد ...بخاط این که زیاد این پست شلوغ نشه نمینویسمشون میزارمشون واسه بعد.توی این پست فقط میخواستم بگم اومدم و به نظر های قشنگتون جواب بدم.خیلی خیلی دوستون دارم - موفق تر ببینمتونیا مهدی ...
۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۱۶
ehsas nevis
سلام ...یه غیبت چند روزه داشتم رفته بودم خونه پیش خانواده و کلی انرژی گرفتم بعد اون هم باید میومد تا درسام رو بخونم امتحانام 20 دی شروع میشه و 30 دی تموم میشه !!!کاملا فشرده ...پس این یعنی این که من باید روزی 10 ساعت بخونم ...تا حالا که طبق برنامه جلو رفتم - برام دعا کنین این ترم وحشتناک سخته ...اینم بگم که من تا 30 دی هیچ پستی نمیزارم - واقعا نمیرسم.اینم که دارم میزارم فقط واسه کامنت های شما عزیزان هست.راستی من پیام هارو چک میکنم اگه بروز بودین حتما بگین ...خوشحال میشم پست های شما رو بخونم.خوب اینم از درس و موضوعات وبلاگ.اینم دلم نیومد نگم :روزی که داشتم میومدم از خونه ( پنج شنبه ) خیلی خوشحال داشتم میومدم.هوا هم بارونی نبود - فقط نم میزد فقط اشاره میکرد که : اره منم هستم.داشتم میومدم سمت خونه توی تاکسی ...راننده تاکسی داشت درباره اوضاع کشور میگفت.کنارش یه پیرمرد 87 ساله نشسته بود. ( خودش گفت )منم عقب بودم با دوتا مسافر دیگه ...داشتیم میرفتیم که راننده داشت سر صحبت رو با پیرمرده باز میکرد میگفت چنتا نوه داری و...پیرمرده هم اولش با خوشحالی از نوه هاش تعریف میکرد و میگفت خیلی دوسشون داره.راننده: چند سال داری پدر جان ...پیرمرد :  87 سالراننده : خدا بهت 120 سال عمر بده.پیرمرد : اگه قرار همینجور اذیت شدن جونا و مردم رو ببینم از خدا میخوام دیگه زنده نمونم.یه سکوت خیلی تلخی توی تاکسی حاکم شد.پیرمرد آهی کشید گفت ببخشید نمیخواستم ناراحتتون کنم.گفت دیگه مهربونی از بین رفته ...دیگه دوست داشتن معنی نداره - همه میخوان سر هم دیگه کلاه بزارن.بیچاره جونا ...مردم دارن اذیت میشن - دیگه کسی نمیخنده ...واقعا خیلی قشنگ گفت ...حرف دلم بود ...منم اونجا ساکت موندم - نمیتونستم چیزی بگم چون یه دختر خانوم کنارم نشسته بود ...هرچی میگفتم همه فکر میکردن میخواستم خودمو شیرین کنم.ترجیح دادم سکوت کنم.ما باید از خودمون شروع کنیم - فقط داریم شعار میدیم...هعی ...خیلی لطف میکنین با کامنتاتون ...ممنون که انقدر مهربونین.دوستون دارم یا مهدی ...
۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۴ ، ۱۶:۱۸
ehsas nevis
سلام ...میلاد رسول اکرم و امام جعفر صادق ( ع ) رو به همه دوستان عزیز تبریک میگم.چیز خاصی نمیخوام بگم ...فقط هر کسی که این پست رو میخونه یه ارزو واسه هر کسی که میخواد بکنه ...فقط یک ارزو ...تکراری هم نباشه ...من : " خدایا ظهور امام زمان ( عج ) را نزدیک بگردان ... "یا مهدی ...
۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۵:۱۵
ehsas nevis
سلام ...سه ماه شده از اون روزی که شروع کردم به نوشتن توی این بلاگ.روزای سخت ، روزای قشنگ ،  روزای شاد و ...از اول قرار بود همه چیز رو درباره خودم نگم - به اسرار و نارحتی بقیه مجبور شدم یه هویت مجازی برای خودم درست کنم ( دروغ گفتم  )کسایی که سن بیست سال رو رد میکنن متوجه میشن که بعد این سن زمان خیلی کند تر میگذره !!!بزارین یه مقدمه بگم واسه حرفی که میخوام بزنم - تا حالا یازی استراتیژیک مدیریت شهر بازی کردین ؟؟؟من توی این جور بازی ها مهارت خاصی دارم ( تعریف از خود نباشه ) وقتی داشتیم مولتی پلیر بازی میکردیم به تعداد سیستم نداشتیم مثلا 4 تا  - بعضی وقتا من بازی میکردم و میبردیم خیلی راحت ولی ...وقتی من نبودم .  بقیه بازی میکردن !!! عقب میموندن به طوری که دیگه جبرانش غیره ممکن بود ( به گفته خودشون ).بعد میگفتن میخوان انصراف بدن !!!  - من میگفت نه بده من جمع میکنم و قوی میشم با بقیه کمک میکنم که بازی رو ببریم.من وقتی که شروع به بازی میکردم از اول شروع میکردم انگار نه انگار که نیم ساعت از بازی گذشته !!!  و پایه رو انقدر قوی میکردم که جزء قدرت های برتر بازی میشدم.میخوام اینو بگم اگه موقع به دنیا اومدنتون بهتون میگفتن که شما بیست سالتونه بیاین زندگی رو شروع کنین چیکار میکردین ؟؟؟یعنی یه نفری که بیست سالشه رو باید هدایت کنین تا بهترین باشه !!!چیکار میکردین ؟؟؟  من که بودم همه چیز رو از اول شروع میکردم !!!مثل همون بازی ، واسم مهم نبود که قبلا چه اتفاقی افتاده - از چیزایی که دارم استفاده میکنم و چیزی رو که ندارم با مدیریت به دستش میارم.من بعد بیست سال خواستم با این طرز فکر جلو برم که یهو این وبلاگ هم همراهش به وجود اومد ...من باید یه اسم واسه این شخصیت جدید انتخاب میکردم !!!اسم قبلیم خیلی قشنگ بود ولی ... من همیشه دوست دارم با قوانین بازی کنم ...اسمم رو تغییر دادم به مرتضی ... خیلی جالبه انگار یه شخصیت جدید دارم واسه خودم درست میکنم ...نصف بچه های دانشگاه منو مرتضی صدا میکنن - توی باشگاه جدیدی که رفتم خودمو مرتضی معرفی کردم !!!به دوستای نزدیکم گفتم منو مرتضی صدا کنین ... از این به بعد هرکی اسم خواست میگم مرتضی !!!اول اولا خیلی سخت بود به اسم مرتضی واکنش بدم ... ولی کم کم بهتر شد.خیلی جالبه انگار کاملا شدی یه نفر دیگه !!!اصلا انگیزه ادم 100 برابر میشه ... چون انگار داری زندگی رو دوباره شروع میکنی...وقتی صدات میکنن یه خنده ای روی لبت میشینه !!!حالا مرتضی بودن چه مزایایی داره ؟؟؟1- این مرتضی خیلی دیر عصبانی میشه یعنی اعصابش از فولاده 2- این مرتضی اصلا به گذشته نگاه نمیکنه 3- این مرتضی خیلی مهربون تر از قبلی شده 4- این مرتضی سخت کوش تر شده 5- این مرتضی فکرش بهتر کار میکنه 6- این مرتضی دنیارو خیلی قشنگتر میبینه !!!7- با این تئوری بعضی از کار های گذشتم فراموشم میشه ( مرتضی اون کارو انجام نمیده )8- و خیلی چیزای دیگه که خودتون میدونین ...از دستم ناراحت نباشین من میخواستم تغییر کنم - واسه شماهم فرقی نمیکرد که اسمم چی باشه ...این پست رو هم نوشتم که یکم شفاف سازی کنم.در ضمن اینم بگم من متولد 74 هستم.در کل به نظرم کار خوبیه - توی روحیه خودم خیلی تاثیر مثبتی داشت و داره.بهتون پیشنهاد نمیکنم که این کار رو انجام بدین ولی بهتون توصیه میکنم که توی گذشته زندگی نکنین ادمو نابود میکنه !!!واسه من که اینجوری بود. زندگی حالاتون رو جهنم میکنه !!!درکل میخواستم به این نتیجه برسم که :" اون چیزی که شمارو از بقیه جدا میکنه طرز فکر شماست "شما فوق العاده ترین ادم روی زمین هستین و مثل شما پیدا نمیشه !!!مگه چنتا مرتضی ( مثل من  ) توی دنیا هست ؟؟؟ قطعا فقط منم !!! من منحصر به فردم - هیچ کس مثل من نیست !!!شما هم همینطور ...پس بلند شین ...شمشیرتون رو بردارین - زره جنگیتون رو بردارین - و البته کلاه خود ( من بدون سپر میرم جنگ )بریم به جنگه :نا امیدی ، غم ، گذشته و...فقط حواستون به هم پیماناتون باشه :دوستی ، مهربونی ، صداقت و...برین و پس بگیرین هر چیزی رو که برای شما بوده ...هیچ رحمی نکنین ... پیروزی نزدیکه !!!به امید پیروزی در نبرد آخر ...یا مهدی ...
۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۴ ، ۱۸:۴۱
ehsas nevis
یه جوری زندگی کن که تو دنیای خودت باشیبه جای آدمی دیگه فقط جای خودت باشیخدا روت واکنه درها رو وقتی پشت در باشیخودش راه نجانت باشه وقتی تو خطر باشیکسی که با خدا باشه تموم عمر بی کس نیستبرای زندگی کردن به دنیا اومدن بس نیستیه جوری زندگی کن که بگن اهل پرهیزیکه امروز آخرین روزه واسه جبران هر چیزیلا لا لا …♫♫♫درخت واقعی افتادن های برگشم زیباستکسی که زندگیش زیباست حتما مرگشم زیباستدرخت کاغذی از ریزش یک برگ می ترسهکسی که گیر دنیاشه همش از مرگ می ترسهکسی که با خدا باشه تموم عمر بی کس نیستبرای زندگی کردن به دنیا اومدن بس نیستیه جوری زندگی کن که بگن اهل پرهیزیکه امروز آخرین روزه واسه جبران هر چیزیلا لا لا …یه جور زندگی کن که بگن عمرت ثمر داره - بگی حرف حقو حتی ،  اگه واست ضرر داره نه این که حرف حقت حرف زور دیگه ای باشه - یجوری زندگی کن یه جور دیگه ای باشهترانه سرا : اصغر عظیمی مهرقشنگی اهنگ : 86%
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۴ ، ۱۳:۵۵
ehsas nevis
زمستون هم رسید ... یه فصل قشنگ دیگه هم شروع شد - فصلی که با سردیش تموم شدن سال رو داره بهمون خبر میده ...چقدر عمرمون داره زود میگذره ؟؟؟امروز پر از اتفاق های قشنگ بود ... مثل بقیه روز ها ...هفته های اخر دانشگاه هست ... دلم گرفته واسه روزای قشنگی که دارن زود تموم میشن ...امروز یه شوقی توی وجود همه بود ... انگار یلدا به همه خوش گذشته بود - خدایا هر شب مردم رو یلدا کن تا هر روز خوشحالیشون رو ببینیم ...دیروز یکم بهم ریخته بودم ببخشید ... اخه بعضی ها حال و حوصله واسه ادم نمیزارن ...امروز یکی از درس های شیرینمون رو داشتیم ( البته فقط واسه من شیرین بود ) استاد یه سوال داد گفت کل وقت کلاس بشینین اینو حل کنین ...همه منو نگاه کردن  خیلی بهم چسبید !!! استاد هم داشت بهم نگاه میکرد... دوتا رفیق داشتم یکی سمت چپم بود یکی سمت راستم !!!یعنی انقدر اذیتم میکردن که نگو ... بهم میگفت جلبک تو چجوری میخوای حلش کنی  اون یکی بهم میگفت چجوری حلش میکنی !!!میرفتم جلو سخت تر میشد !!! کم کم داشتم دیونه میشدم - سوالی بود که یبار مشابه اش رو حل کرده بودم ولی یادم نمیومد ...توی دستم جزوه تویه دستم کتاب روی پام ماشین حساب !!! رفتم جلو ... رفتم جلو ... به جواب رسیدم !!!خیلی کیف کردم - واقعا سخت بود ... استاد هم بهم یه نمره شیرین داد ...واقعا خیلی کیف میده درسی رو که دوست داری بخونی ...البته یکی از نزدیکام میگه همه دروس مزخرف هستن - اونم یه دیدگاهی هست !!!به نظر من هر درس احترام خاص خودش رو داره - هیچ درسی بی ارزش نیست ...ممکنه یه درس از نظر ما بدرد نخور باشه ولی بقیه عاشقش باشن !!!کم کم داریم به دوره ای نزدیک میشیم که همه باید کتاب بخونن بجای لایک کردن و...من یه هفته ای هست که دارم دروس رو دوره میکنم ... شروع کنین تا بعدش حسرت نخورین ...برنامه ریزی کنین - حتما نتیجه میگیرن ... یه لحظه حس مشاور های کنکور رو پیدا کردم.چند وقت پیش فیلم " A.Beautiful.Mind.2001 " دیدم حتما به شما هم توصیه میکنم ببیننش - واقعا فیلم عالیی هست.توش یه ریاضی دان فوق العاده هست که از دبیرستان یه روان‌گسیختگی از نوع پارانوئید مبتلا شده بود  یعنی روانی شده بود ولی خودش نمیدونست !!!عاشق اون شخصیت شده بودم - مثل من شده بود - واااااااااااااااایییییی ...من عاشق ریاضیم - یعنی به همه چیز ترجیح میدمش !!!شخصیت اول فیلم مخ ریاضی بود و بعدیه مدت دیوونه میشه ... توی زندگیش با یه شخصیت هایی اشنا میشه که وجود خارجی ندارن !!!یعنی توی زندگی خودش سه نفر رو میدید که بقیه نمیبینن !!!بعد کم کم خل میشه ... همه مسخرش میکنن ... یه لحظه گریم گرفت این فیلم رو دیدم !!!این فیلم کاملا واقعیه و از زندگی " جان فوربز نش " گرفته شده !!!این فیلم رو ببینین عالیه ...من که خیلی خوشم اومد !!!ببخشید سرتون رو درد اوردم ...ممنون که نوشته هامو میخونین ...شما باعث دلگرمیم هستین ...یا مهدی ...
۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۴ ، ۱۷:۲۴
ehsas nevis
این چند روزه درگیر یه چیزی شدم !!!بهش میگن دورویی از نوع بیخیالی !!!چرا انقدر مردم بیخیال شدن !!! یعنی اصلا هیچی واسشون مهم نیست ...بدم میاد از آدم هایی که از عمد خودشون رو میزنن به بیخیالی ...توی این هفته تا دلتون بخواد از این مورد ها دیدم ...نکن این کارارو !!! اه ه ه ه بعدا جوری رفتار میکنن که انگار ما ------.اعصاب ادم خورد میشه. بعدا اسم خودشون رو میزارن ادم خوب ...خوب عزیز من ... یه کاری میخواستی بکنی نشد - خوب چرا دروغ بهم میگی !!! راستش رو بگو من که دشمنی ندارم باهات درک میکنم بخدا !!!فقط خودشون رو میزنن به  اون راه !!! مسئولیت حالیشون نمیشه !!!همینا فردا میان مملکت رو بسازن ... انقدر دورویی زیاد شده که هر روز داریم باهاش دست پنجه نرم میکنیم .امروز میخواستم یکی رو با ارنج بزنم - چقدر ادم میتونه ... بازم من دوروز خوب شدم !!!همه باید بیان ازمون سواری بگیرن ... اصلا خوبی به بعضیا نیومده ...بیخیال ... هر شب دارم اذیتتون میکنم ...یلداتون مبارک !!!شب یلدا تنهایین ؟؟؟انقدر تنهایی کشیدم که دیگه عادی شده ...شاید درام تقاص میدم ...  تقاص کارایی که کردم ...شاید پیش خودتون فکر کنین که چیزی نمیشه...  ولی خیلی دلم میخواد پیش خانواده باشم ، ولی دورم خیلی دور ...دارم از اخرین روز حرف میزنم ... اخرین روزی که بهش میگن یلدا ...همه خوشحالن توی طولانی ترین شب سال ... ولی فقط میشه تو اوج خوشحالی به درد ها فکر کرد ...یلدا میاد و بعد چند ساعت میره ...اومدنش خیلی میتونه خوشحال کننده باشه ولی با رفتنش سرمای زمستون رو برامون میاره بهمون میگه پاییزی دیگه در کار نیست تا سال بعد ...تموم شد این فصل قشنگ ...  امشب رفته بودم سوپر مارکت بهم گفت برو پیش خانوادت ...جوری رفتار کردم که انگار خوشحالم - یه بستنی هم گرفتم ...امیدوارم هر روزتون مثل امشب خاص باشه - واسه منم دعا کنین ...نه واسه من دعا نکنین !!! یه دعا کنین که همه مسئولیت پذیر بشیم ...یعنی انقدر اعصابمو خورد کردن ...از اینجا به همه کسایی که دوسشون دارم  یلدا رو تبریک میگم میدونم دوسم ندارین این پیام رو هم نمیخونین ولی بدونین که همیشه 80 درصد قلبم رو گرفتین ...خوش بگذرونین ... چون امتحان ها شروع میخواد بشه بعدا وقت نمیکنین ...یه ارزویی دارم از خدا :خدایا دل اونایی که امشب یلدا ندارن رو پر از احساس قشنگ کن ...همتون رو دوست دارم به اندازه دوستت دارم هایی که توی شب یلدا میگن !!!الان جدیدا دارم رو متن هایی کار میکنم که کسی متوجه نمیشه من چی میگم ...خیلی حال میده !!!تازه یکی رو دانشگاه پیدا کردم که باهاش 1 ساعت حرف میزنم - هیچ کس نمیفهمه ما چی میگیم کلا عادت دارم توی متن هایی که مینویسم کدی بزارم واسه کسایی که میخوان بیشتر بفهمن ...خیلی از این کارام ضربه دیدم ولی چه میشه کرد - عادت کردم.مواظب مهربونیاتون باشین که یخ نزنه توی این زمستون ...یا مهدی ...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۴ ، ۱۴:۴۵
ehsas nevis