احساس نویسی

خدایا دست بقیه رو بگیر ، اونا بیشتر از من کمک میخوان ...

خدایا دست بقیه رو بگیر ، اونا بیشتر از من کمک میخوان ...

خدایا متشکرم ...

پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ فروردين ۹۵، ۱۱:۴۲ - دخترک
    ممنونم

۶ مطلب با موضوع «خاطره نویسی» ثبت شده است

سلام ...همه نمره هام اومد . به اون نتیجه که میخواستم رسیدم ...ناراحتم ...مثل یه آدمی شدم که توی یه چاله افتاده و داره اون چاله رو میکنه تا تبدیل به چاه بشه بعد از توش دربیاد.مقطع به مقطع داریم میریم بالا ولی هیچی بلد نیستیم !!!واقعا آیندمون چی میخواد بشه ...همه توی دانشگاه منو تشویق میکنن و همش میپرسن چجوری معدلت رو بالا نگه میداری ؟واقعا چی بگم ؟؟؟وقتی همه امتحان ها زیر سطح نرماله و هیچکس هم نمیخونه ...طرف برگه سفید میده و نمره پاسی میگیره ...واقعا انگیزه میمونه واسه درس خوندن ؟؟؟این ترم لیسانسم رو میگرم  -  بعدش چی ؟رفیقم میگه مدرکو بگیریم خدا بزرگه !!!حالم داره از خودم بهم میخوره - استاد دکتری داره و میاد بهت یاد بده ازش اشکال میگیری کل تخترو پاک میکنه و آخر ترم هم نمرتو کم میکنه !!!از آینده میترسم واقعا میترسم. نه واسه خودم واسه این کشور که با این همه مدرک میخوان چیکار کنن ؟؟؟بیشتر دانشگاه ها شده محل اشنایی و ازدواج ...این مرتضی ما معدل الف دانشگاه شده و ...چی باید بگم به جز یه لبخند مسخره که فقط ناراحت به نظر نرسم.یکی از دوستان دلایل دروغ رو میخواست بدونه :یکی از دلایلش اینه که من نمیخوام خوب به نظر برسم معدلم رو میگم 15 .حداقل منو یه نابغه نمیدونن -  حس تنفر از خودم داره بیشتر میشه .بین این  دو ترم دارم درس های متفرقه میخونم - ازش چیزی نگم بهتره.حالا بگین چرا نارحتی ...امشب اومدم پنجره رو باز کردم یه مارمولک اومد داخل ...هههههه ...با دستمال کاغذی همونجا گرفتمش انداختمش توی شیشه ...توی شیشه یه غلط کردمی توی چشماش بود.چقدر قشنگ بود چشماش مثل اژدها یه خط صاف بود با این که کوچولو بود ولی یه جذبه وحشتناکی داشت - عالی بود.تصمیم گرفتم نگهشش دارم اخه خیلی خوشگل بود.همونجا به فکر غذاش افتادم - رفتم یه سرچی کردم دیدم حشره میخوره !!!خوب من حشره از کجا بیارم ؟؟؟یه نفر درست توضیح نداد که من با این مارمولک چیکار کنم !!!بعد از 15 دقیقه نگاه کردن بهش به فکر ازدواجش افتادم!!!  گفتم یه جفت واسش چجوری پیدا کنم ؟؟؟اصلا این مذکر یا مونث ؟؟؟اصلا پشیمون شدم گفتم گناه داره این بدبخت ... (طی 30 دقیقه)اشتباه اومده بود.بعدا رفتم بیرون ولش کردم یه دقیقه عین بز داشت منو نگاه میکرد !!!خوب عزیز من باید بزنم نصفت کنم. برو دیگه ...رفت منم توی این فکر بودم واقعا مارمولک هایی که میان توی خونه چی میخورن ؟؟؟جدی دارم میگم.من دغدغمه که حیونایی که میخوای نگه داری باید بهشون چی بدی ؟؟؟یه مدت کج دم ( عقرب ) میگرفتم با بهترین دوستم. بیکاری بود دیگه ...میگرفتیم بعد فرار میکردن یعنی خیلی استعداد دارن توی فرار کردن...یادم بیاد ، خاطرتم رو با این طبیعت زیبا براتون تعریف میکنم (  )موفق تر ببینم همتونو ...خیلی خیلی ممنون که میاین و نوشته های بی مقدار من رو میخونین .تا ابد شاد باشین ... و کمی هم غمگین ...یا مهدی ...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۵۷
ehsas nevis
سلام ... ممنونم بخاطر راهکار هایی که دادین ...توی صحبت های بعضی از شما به این اشاره شده بود که رابطه اینترتی انتها نداره ...من با خیلی ها توی اینترنت اشنا شدم ولی وابسته نشدم به نظر شما این متفاوت نیست ؟؟؟چون من دنیا خانوم رو توی رویام دیدم ؟؟؟ هعی ...دو روز پیش همه چیز تموم شد. جوابم رو گرفتم ...تموم شد ولی فراموش نشد ...یکی از دوستان توی نظرات گفته بود : فراموش کردنش سخته ولی سعیتو بکن !!! شاید از نظر شما من دیوونه شده باشم ...ولی نمیتونم به روی  چیزی که اتفاق افتاده چشم هامو ببندم  - من واقعا اون رو دیده بودم !!!یه حس خوبی دارم ... مثل این میمونه که روی چمن سرد دراز کشیدم و دارم به آسمون نگاه میکنم ...یه حالیه که همه دورت هستن ولی کسی نیست !!!حالم خیلی خوبه  - ولی خوشحال نیستمتوی همه متن هایی که نوشتم اینجوریه  به نظر که من آدم خوبم ...نه !!! بعضی وقتا کارایی که نباید رو انجام دادم و ...همیشه همینجور بودم - شاید اگه یکم ... شاید ... بزارین یه مثال بزنم :من موقع امتحان های پایان ترم  توی یه روز 2 تا درس داشتم ...من سه روز قبلش یک دقیقه هم نخوابیده بودم !!!امتحان اولی مون خوندنی بود ( مدیریت اقتصاد ) خیلی هم فرار بود و فقط بینشون 2 ساعت وقت داشتیم ، واسه یه امتحان سخت محاسباتی دیگه ... ( ترمو دینامیک 2 )بین امتحانا من میرم توی یه کلاس و اونجا میشینم میخونم و هیچکس هم حق تو اومدن رو نداشت ( خلاف مقرارت بود )یکی از دوستام اومد تا ازم سوال بپرسه من ... (انصافا حل کردن هر سوالش 20 دقیقه وقت میگرفت )با کمال احترام پرتش کردم از اکلاس بیرون - رفت و برگشت !!!عصبانی شدم ... دیدم  رفته واسم از بوفه چایی خریده و یه چنتایی کیک ... باصدای آروم بهم گفت بین دوتا امتحان بخور تا استرس نگیری ، توباید خودتو تقویت کنی ...حتما فکر میکنین با دیدن این صحنه اشک توی چشمام حلقه بست و گفتم بیا واست سوالو حل کنم ؟؟؟بهش گفتم برو بیرون باو حوصلتو ندارم ... نمیخورم ... کشتین مارو !!! ( 3 روز نخوابیده بودم خیلی کم حوصله بودم حوصله خودم رو هم نداشتم )وسایلی که گرفته بود رو گذاشت و گفت فقط بخورشون ... رفت. ( 6 سال ازم بزرگتر بود )نمره ها اومد :ترمودینامیک 18مدیریت اقتصاد 20ولی یه درسی رو افتادم که توی واحد هام نبود !!!درسته من رفاقت رو افتاد - معرفت رو افتادم  و ...با این که بعد امتحان ازش معذرت خواستم و مطمئنم که همون موقعی که سرش داد میزدم من بخشیده بود ولی ...خودم از خوم متنفرم ... حالا دنیا خانوم که یکی دیگه هست !!!من خوب نیستم ...همیشه اگه به مشکلاتتون نگاه کنین متوجه میشین که اکثرشون رو خودتون رقم زدین ...ولی یه عادتی که داریم اینه که میخوایم بندازیم تقصیر اینو اون ...مشکل کسی نیست فقط منم ...یا مهدی ...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۵۹
ehsas nevis
سلام ...یکم حال این روزام بهم ریخته ...یه حسی مثل ناراحتی ، خوشحالی ، نگرانی ، ترس ، پوچی  رودارم !!!کاش میشد حس رو با کلمات منتقل کرد.زندگی من از فیلم ها هم مسخره تر شده ...همیشه به خودم میگم کاش همچین اتفاقی نمی افتاد ...ببخشید گیجتون کردم - بزارین از اول واستون تعریف کنم. از او اول اول ( لطفا بخونین تا راهنماییم کنین )ما چهار نفر بودیم ... اخ اخ ببخشید اشتباه شد البته توی پست های قبل یه اشاره هایی بهش کردم ولی اینجا میخوام بهتون به صورت کامل بگم لطفا هر دیدگاهی دارین بگین.من حدودا 4 سال پیش با یه دختر توی اینترنت آشنا شدم . اسمش دنیا بود. اوایل همه چیز خوب پیش میرفت و ...بعد یه مدتی من یه خواب دیدم ... توی اون خواب ازم دعوت کرده بود برم خونشون ( من هیچ اطلاعاتی ازش نداشتم ) توی اون خواب یه چیز هایی رو دیدم که توی واقعیت هیچ اشاره ای بهش نشده بود. انقدر همه چیز رو درست و دقیق پیش بینی کردم که دنیا کلا جوابمو نمیداد و مطمئن شده بود که من فامیلشونم !!!گفتم بهش خواب دیدم ولی باور نکرد - خوتون رو بزارین جای اون ، ادم باور نمیکنه دیگه ...روز ها داشت همینجور سپری میشد و من کنجکاو بودم که اون خوابی که دیدم دقیقا همین دنیا خانوم بود ؟تصمیم گرفتم که دوباره باهاش ارتباط برقرار کنم و حداقل ببینمش و بفهمم این دنیا همونی هست که توی خوابم دیدم !!!روزا ها همینجوری میگذشت و من تلاشمو میکردم . و از این متنفر بودم که بهم میگفت مزاحم نشو !!!واقعا هم مزاحم بودم ...گذشت و گذشت - مناسبت ها ، عید ، همینجوری  و تولدش سعی میکردم فراموشش نکنم.هیچوقت جرات نکردم بهش زنگ بزنم ...دلیلشم نمیدونم چرا ؟؟؟اسمشو خجالت نمیشه گذاشت چون توی دانشگاه مشکلی نداشتم شاید بخاطر این که نمیخواستم از دستش بدم ...همیشه از حرف زدن باهاش میترسیدم.4 سال گذشت ...فقط بخاطر اون تلگرام رو نصب کردم تا شاید بتونم فقط در حد یه سلام باهاش حرف بزنم.قطعا منو نمیشناسه - چی باید میگفتم ؟؟؟ واقعیت رو گفتم ، بهم گفت برو مزاحم نشو ... ( بلاک شدم )بعد یه مدتی وبلاگ رو راه اندازی کردم.توی یه پستی این مسئله رو مطرح کردم و خیلیا بهم پیام خصوصی دادن و خیلی بهم روحیه دادن که برو و زنگ بزن - موفق میشی ...من میدونستم که نمیتونم ولی رو اعتماد به نفسم کار کردم و زنگ زدم ...زنگ زدن من فقط تکلیف خودم رو روشن کرد.من نمیتونم ... واقعا چی باید میگفتم که من خواب شمارو دیدم ولی شمارو ندیدم ؟؟؟میخوام ببینمتون !!! اصلا من کیم ؟؟؟ دوست دارم !!!واقعا مسخره بود که بخوام توی تلفن قانعش کنم.پس در کمال شجاعت بیخیالش شدم !!!تا همین دیشب که گفتم از بلاک در اومدم - دنیا اول عکس خودش رو توی تلگرام نمیذاشت ولی دیشب دیدم عکسش رو گذاشته !!!چنتا هم گذاشته ...خیلی هیجان زده بودم چون میخواستم به سوالی که توی این چند سال داشتم برسم.وای خدا باورم نمیشه ، خودش بود !!! مگه میشه ؟؟؟باورتون میشه خودش بود ؟؟؟یعنی همونی بود که من توی خواب دیدم - یعنی خوابم کاملا درست بود از کسی هیچوقت ندیده بودمش ...بعد از اون زنگ زدن دیگه هیچ کاری نکردم تا این چند روزه که فهمیدم.این مسئله رو واسه هیچکس تعریف نکردم ...واقعا شما جای من باشین  چیکار میکنین ؟؟؟واقعا چیکار میکنین ؟؟؟لطفا توی نظرات به همین موضوع اشاره کنین ...ممنونم از همتون - خیلی بهم محبت دارین.یا مهدی ...
۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۴ ، ۰۷:۴۲
ehsas nevis
سلام ...یه غیبت چند روزه داشتم رفته بودم خونه پیش خانواده و کلی انرژی گرفتم بعد اون هم باید میومد تا درسام رو بخونم امتحانام 20 دی شروع میشه و 30 دی تموم میشه !!!کاملا فشرده ...پس این یعنی این که من باید روزی 10 ساعت بخونم ...تا حالا که طبق برنامه جلو رفتم - برام دعا کنین این ترم وحشتناک سخته ...اینم بگم که من تا 30 دی هیچ پستی نمیزارم - واقعا نمیرسم.اینم که دارم میزارم فقط واسه کامنت های شما عزیزان هست.راستی من پیام هارو چک میکنم اگه بروز بودین حتما بگین ...خوشحال میشم پست های شما رو بخونم.خوب اینم از درس و موضوعات وبلاگ.اینم دلم نیومد نگم :روزی که داشتم میومدم از خونه ( پنج شنبه ) خیلی خوشحال داشتم میومدم.هوا هم بارونی نبود - فقط نم میزد فقط اشاره میکرد که : اره منم هستم.داشتم میومدم سمت خونه توی تاکسی ...راننده تاکسی داشت درباره اوضاع کشور میگفت.کنارش یه پیرمرد 87 ساله نشسته بود. ( خودش گفت )منم عقب بودم با دوتا مسافر دیگه ...داشتیم میرفتیم که راننده داشت سر صحبت رو با پیرمرده باز میکرد میگفت چنتا نوه داری و...پیرمرده هم اولش با خوشحالی از نوه هاش تعریف میکرد و میگفت خیلی دوسشون داره.راننده: چند سال داری پدر جان ...پیرمرد :  87 سالراننده : خدا بهت 120 سال عمر بده.پیرمرد : اگه قرار همینجور اذیت شدن جونا و مردم رو ببینم از خدا میخوام دیگه زنده نمونم.یه سکوت خیلی تلخی توی تاکسی حاکم شد.پیرمرد آهی کشید گفت ببخشید نمیخواستم ناراحتتون کنم.گفت دیگه مهربونی از بین رفته ...دیگه دوست داشتن معنی نداره - همه میخوان سر هم دیگه کلاه بزارن.بیچاره جونا ...مردم دارن اذیت میشن - دیگه کسی نمیخنده ...واقعا خیلی قشنگ گفت ...حرف دلم بود ...منم اونجا ساکت موندم - نمیتونستم چیزی بگم چون یه دختر خانوم کنارم نشسته بود ...هرچی میگفتم همه فکر میکردن میخواستم خودمو شیرین کنم.ترجیح دادم سکوت کنم.ما باید از خودمون شروع کنیم - فقط داریم شعار میدیم...هعی ...خیلی لطف میکنین با کامنتاتون ...ممنون که انقدر مهربونین.دوستون دارم یا مهدی ...
۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۴ ، ۱۶:۱۸
ehsas nevis
امروز با اتفاق های خیلی قشنگ شروع شد !!!شادی 120% - از اون روزایی بود که تانک هم از روم رد میشد بلند میشدم بهش میخندیدم !!!امیدوارم از انرژی این پست لذت ببرین ...صبح مثل همیشه با ورزش و ... شروع شد - انرژی زیاد ...صبح کلاس داشتیم  استاد اومد و امتحان گرفت ...   یکی نیسیت به این بشر بگه : عزیز دلم قبلش یه پیش زمینه ای بده !!!منم که شاگرد زرنگ بالا شدم ( الکی مثلا منم هستم ).انقدر تقلب رسوندم که استاد خودش برگمو گرفت - خب عزیزم داری امتحان میگیری وایسا همه بالا بشن دیگه !!!امتحان های پایانی خیلی رو فرم میرم - فرصت شد واستون تعریف میکنم - شاید یکم یاد گرفتین ...والا کسایی که زرنگن نباید تقلب بدن !!!  حرف شد !!!   گناه ندارن بقیه !!!من یبار یه درس رو 20 نمره نوشتم بعد همرو تقلب رسوندم نمرمو میخواستن 25 صدم رد کنن - با دخالت مدیر گروهمون کنسل شد.نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی خدایش ...  اگه توجه کنین دفتر چه های آزاد و سراسر مقطع کارشناسی ارشد توضیع شده فردا هم اخرین مهلتش هست !!!رفتم ثبت نام کردم و ...   خدا ببینم چی میخواد.امروز انقدر انرژی داشتم که نگو ...   هرکی مارو میدید مطمئن بود که یه چیزی مصرف کردیم ...یه رفیق دارم -  امروز روانیش کرده بودم ...   خدا نکنه من حالم خوب باشه !!!یعنی هر کی نزدیکم میشد پر انرژی میشد - مثل امواج وایفا شده بودم !!!امتحان دادمو رفتم کلاس بعد ...   سر کلاس بچه های کلاس رو اذیت میکردم !!!   اصلا خیلی حال میداد ...سر کلاس بودم استاد به من گفت بیا !!!کجا ؟؟؟  من ؟؟؟  چرا من !!!استاد : بیا کمکت میکنم مثال رو حل کنی !!!   مثال !!!  مگه مثال گفتین ( سر کلاس جزوه هم نمی نویسم - بقیه جای من مینویسم - خونه میخونم )گفت بیا ...   گفتم استاد چی تو من دیدن که منو انتخاب کردین !!!رفتم ...  به مثال نگاه کردم !!!   سخت نبود خونده بودم  - درس مورد علاقم بود.ولی خیلی استرس گرفتم ...   ولی رو فرم بودم کوه هم نمیتونست حالمو بگیره ...رفتم حلش کردم ...   ولی سخت بود ...  یه نمره ای هم گرفتم .کلاس تموم شد ... منم که رو فرم ...رفتیم بیرون ، یک ساعت بیکار بودیم - انقدر خندیده بودیم فکم جا بجا شده بود ...برگشتیم سر یه کلاس خیلی سخت -  واقعا سنگین بود ...استاد هم جدی ...   یعنی با کوه نمکم نمیشد خوردش - یعنی نباید شلوغ میکردم ؟؟؟برو بابا - کلاسو از خشکی درآوردیم - اینجوری بهتر شد درسم بیشتر میچسبه ...نصف کلاس رو داشتیم درباره سینمای هند صحبت میکردیم یعنی گند زده بودیم به هرچی درس !!!   خدا پایان ترم رو بخیر کنهبالا خره تموم شد و من داشتم میومدم ...   خورشید داشت غروب میکرد !!!واییییییی  -   انقدر قشنگ بود که داشتم دیونه میشدم !!!   یکسال توی این دانشگاه بودم ولی تا حالا همچین چیزی ندیده بودم !!!یه نور نارنجی از زیر خونه هایی که فقط سایشون معلوم بود - دکل های برق که به هم وصل بودن !!!هوایی که هنوز روشن بود - سرمایی که داشت تا استخونم نفوذ میکرد رطوبت هوا !!!  -  عاشق اون صحنه شده بودم ...با یکی از دوستام رفتیم از دانشگاه بیرون ...   تو بین راه یکی از دوستام یه چیزی بهم گفت که شیرینیش هنوزم از تنم بیرون نرفته ...واقعا ادم میتونه با حرفاش کوه رو 30 سانتی متر تکون بده !!!بهم گفت عاشق شخصیتتم یعنی آرزومه حس حالتو داشته باشم ...خیلی پسر گلیه ... 6 سال ازم بزرگتره .تموم شد رسیدم نزدیک های خونه ...   حسش اوم برم بستنی بگیرم !!!داشتم یخ میزدم - لباس نپوشیده بودم میدونین چرا ؟؟؟من توی شادی 120% لباس نمیپوشم تا سرمارو حس کنم !!!حالا فرض کن با این وضعیت هوس بستنی هم کرده بودم - پیش خودم گفتم مرتضی تو کی میخوای آدم بشی !!!رفتم گرفتم - داشتم یخ میزدم ...   حالا این که خوبه یبار هوس نارگیل کرده بودم بلند شدم لباس پوشیدم رفتم گرفتم !!!بعد به یکی از دوستام گفتم - هر وقت منو میبینه میگه مگه آدم هوس نارگیل میکنه ؟؟؟  مگه نارگیل دوست داشتنیه !!!    مگه نارگیل میوه است ؟؟؟   خیلی خوشحالم ...   نمیدونم چرا ...این از اون نمیدونم چرا هایی هست که دوست دارم همیشه داشته باشم ...میتونستم از همون صبح واسه امتحان ، کلا حالمو خراب کنم - ولی ...این باعث شد بهتر هم امتحان بدم !!!   سر کلاس تونستم سوال رو حل کنم - خودم احساس میکنم اگه اون لبخند و خنده هارو سر کلاس نداشتم اصلا استاد سمت منم نمیومد.اینا همش خاطره هست ...با بد حالی خرابش نکنین ...به اندازه کاربر های گوگل دوستون دارم ...خیلی خیلی خیلی مهربونین چون از نوشته هام تعریف میکنین !!!بهتر هم میشین اگه انتقاد کنین ...یا مهدی
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۱۶:۲۱
ehsas nevis
امروز باید یه مقاله رو ارئه میدادم ...شب قبلش بد خوابیده بودم بخاطر این که داشتم پاورپوینت رو آماده میکردم.خیلی رلکس و بدونه استرس سر وقت همه چیز طبق روال خودش تموم شد. این موضوعی که داشتم روش کار میکردم خیلی ناشناخته بود یعنی خیلی خیلی کم دربارش توی اینترنت مطلب بود.کتاب ، مجله ، مقاله و ...زیرو رو کردم تا تونستم توی یه هفته آمادش کنم ...صبح داشتم میرفتم ، یک ساعت زودتر بلند شدم - ورزش کردم - حموم آب سرد !!!  صبحانه بعد هم حرکت کردم ...هوا عالی بود - نم بارون توی صورت ...  فقط هر از چند گاهی بهت یادآوری میکرد که منم هستم.رفتم سمت دانشگاه - صبح کلاس رفتم -  بعدش با دوستام بودم - بالاخره ظهر شد و من رفتم واسه نماز ...یکی از دوستام منو دید یه پلاک بهم داد که فاطمه زهرا روش حک شده بود - قشنگ بود ...  همونجا انداختم گردنم.منتظر بودم تا کلاسم شروع بشه - اصلا استرس نداشتم چون خیلی ارائه داشتم قبلا - استرسم صفر بود.یاد اولین ارائه پاورپوینتم  افتادم . باید با یکی از دوستام ارئه میکردم - اسمش ابراهیم بود 5 سال ازم بزرگتر بود میگفت استرس نگیر فکر کن داری واسه دوستت یه مسئله رو تعریف میکنی - به استاد هم دقت نکن- از اون اول هم استرس نمیگرفتم ...   بگذریم کلاس شروع شد ...  استاد اسمم رو خوند - طبق معمول گفت چقدر وقت میخوای ؟؟؟   گفت معمولش 15 دقیقه هست من بهت 20 دقیقه میدم.گفتم استاد کمه !!!   گفت بیست دقیقه کمه ؟؟؟  مطلب زیاده حیفه کم کنمش -  ناقص میشه !!!گفت باشه 30 دقیقه ...با نام خدا شروع کردم ...اولین چیزی که همیشه سعی میکنم توی ارائه در نظر بگیرم سادگیه ...از اول موضوع تعریف کردم -  بچه ها کم کم داشتند گوش میدادن - 10 دقیقه نگذشته بود که همه کل کلاس باهام بودن ... استاد هم فقط داشت گوش میداد ...توی مقاله های قبلی همیشه خواب آلود بودند - این مقاله انگار داشت از مسائل سری پرده بر میداشت !!!نیم ساعتم تموم شد دیدم همه دارن نگاه میکنن منم که پر حرف ...کمکم تخصصی کردم و رفتم روی تخته شکل هارو ترسیم میکردم !!!همه داشتن نگاه میکردن ...40 دقیقه ...تست های میدانی من شروع شد - جالب تر از اسلاید های قبلی !!!داشتم 40 دقیقه یکسره حرف میزدم - گرما داشتم میپختم ...خودمم انتظار نداشتم که انقدر خوب گوش بدن ...  50 دقیقه تست های من تموم شد.پاورم تموم شد ...حالا نوبت فیلم ها شده بود ...   منم که یکسره داشتم حرف میزدم - هر کسی از یه طرف داشت سوال میپرسید !!!سوال !!!   بچه ها چه امروز خوب شدن !!!  واسم جالب بود ...فیلم هارو هم گذاشتم و روش حرف میزدم ...روی فیلم داشتم نتیجه گیری میکردم ...  خودمم هم داشتم خسته میشدم ...   ولی بچه ها داشتند نگاه میکردند ...یعنی دست هیشکی گوشی نبود - سر هیچکی پایین نبود !!!   چه جالب !!!70 دقیقه بالاخره ول کردم - استاد به من نگاه کرد گفت ...میدونی چقدر شده ؟؟؟   گفتم نه !!!  گفت 70 دقیقه ...بچه ها گفتن واقعا 70 دقیقه شد !!!  -  ما که متوجه نشدیم انقدر بحث شیرین بود !!!دمشون گرم چطور شده طرف منو میگیرن !!!   استاد اومد پیشم گفت توی طول ترم هیچ پروژه ای به این خوبی ندیده بود ...گفت با این که موضوعی سخت بود ولی عالی گردآوری و اجرا شده بود ...من یعنی شبیه علامت تعجب شده بودم ...کلاس تموم شد با مدیریت زمانی که من کردم ...داشتم میرفتم سمت خونه که استاد با ماشین اومد گفت بیا بالا برسونمت !!!بهم گفت خوبه ادامه بده ...  یه چیزی میشی !!!خیلی اعتماد به نفس گرفتم - تشکر کردم و اومدم ...حالا اینجام ...میشه گفت روز خوبی بود ...خدایا ممنونتم ...یا مهدی ...پی نوشت : اول بگم که من نمیخواستم از خودم تعریف کنم فقط یه خاطره بود .دوم این که من خاطره نویسی نمیکنم - این رو همینجوری نوشتم ببخشید که زیاد اصولی نبود.سوم این که خیلی خیلی ممنون که بهم نظر میدین -  میخونین مطالبمو !!!  خیلی خوبین ... چهارم اشکالی دیدین بگین - انتقاد دوست دارم.
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۱۵:۳۱
ehsas nevis