احساس نویسی

خدایا دست بقیه رو بگیر ، اونا بیشتر از من کمک میخوان ...

خدایا دست بقیه رو بگیر ، اونا بیشتر از من کمک میخوان ...

خدایا متشکرم ...

پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ فروردين ۹۵، ۱۱:۴۲ - دخترک
    ممنونم

۴۵ مطلب با موضوع «احساس های نوشته شده» ثبت شده است

سلام ببخشید دیر به دیر میام ...ممنون که انقدر نظر های قشنگ میزارین .  ممنون که انقدر محبت دارین.میخوام یکم درباره بی انگیزه بودنم بنویسم نمیدونم چرا ته دلم خالی شده ...من که 90% اینترنت رو مقصر میدونم باید برنامه  ریزی کنم .فردا شنبه هست من از همینجا قول میدم که از هفته بعد تحول تو درسام به وجود بیارم ...تنبلی دیگه بسته ...   باید یکی باشه که اینارو بهم بگه ...نمیدونم چرا انقدر بی انگیزه شدم !!!قبلا اینجوری نبودم - حالا که سختی ها زیاد شده من دارم جا میزنم !!!یکسال تلاش کردم که معدلم بالا باشه - نمیزارم واسه سهل انگاری همه چیز خراب بشه ...یه سوال :شما چیکار میکنین که عادت اینترنت از سرتون میپره ؟؟؟یعنی من یه سری از درس هام با کامپیوتر هست - ولی میشنم پشت سیستم تنبل میشم .باید قوی باشم ...واسم انرژی مثبت بفرستین - تا بتونم این دوره سخت رو پشت سر بزارم.یه حسی دارم ...   مثل این که توی یخچال گیر کردم ...نمیدونم باید چیکار کنم !!!   هر چقدر هم وقت تلف کنم یخ میزنم ...باید یکم فکرم رو بزارم توی کار هام باید همه تفریح هاموحذف کنم ...امروز رو استراحت میکنم فردا شروع میکنم - حالا میبینیم ...من این ترم هم باید معدلم بالا باشه ...از هفته بعد میانگین های هفته هم رو تو همین وبلاگ مینویسم  ...اگه خوبم وایسا بقیه ببینن اگرم بدم بزار بقیه ببینن - باید اهرم فشار روم باشه تا بتونم کار کنم.اگه همینجور دست رو دست بزارم هرگز نمیتونم موفق بشم .این هفته هم خودمو تنبیه میکنم و خونه نمیرم ...ادم انقدر بیخیال میشه اه اه اه حالم بهم خورد ...از هفته بعد باید محکم باشم - واسم دعا کنین .هر روز دارم بهونه میارم - اینجوری نمیشه که !!!فقط باید زور بالا سر ادم باشه ادم بتونه موفق بشه ؟؟؟امروزم تمام فیلم هامو پاک میکنم ...من دیگه خیلی پرو شدم ...  -   کار دارم حالا با خودم ...امشب رو راحت باش از فردا پوستت رو میکنم.ببخشید یکم متفاوت شد احساس امروزم ولی لازم بود یکم خودم رو تنبیه کنم ...از هفته بعد تو خودم حکومت نظامی اعلام میکنم تا بتونم سخت کار کنم.اینجوری پیش برم باید برم غاز بچرونم !!!!ممنون که محبت میکنین و متن های بی مقدارمنو میخونین و نظر میدین ...نظر های این پستتون رو سعی کنین انتقادی بیان کنین .یا مهدی ...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۷:۲۹
ehsas nevis
سلام ...امیدوارم همتون خوب باشین - یکم درگیری داشتم و نوشتنم هم نمیومد ...از برنامه ریزیم عقب افتادم - دارم خودم رو تنبیه میکنم !!!چرا انقدر بی انگیزه شدم  ؟؟؟زود خسته میشم - زود دست از کار میکشم !!!نمیدونم چرا ؟؟؟سرگیجه دارم - انقدر فکرو خیال میکنم که داره کم کم نابودم میکنه ...پاییز هم داره تموم میشه - قشنگترین فصل  سال داره تموم میشه !!!خیلی بد شدم ...تنهایی هم داره اذیتم میکنه ...   واقعا چند روزه دور از خانواده و همه چیز هستم ...  یکم سخته ...خستگی داره بهم فشار میاره - علت بی انگیزه گیم شاید همین باشه !!!امروز شهادت امام رضاست - خیلی دوست داشتم الان مشهد بودم و میرفتم حرم ...خیلی دلم هواشو کرده ...میخوام برم اونجا فقط گریه کنم ...   انقدر گریه کنم تا سبک بشم ...آخرین باری که رفته بودم پیشش 2 سال پیش بود - اون موقع خیلی خوشحال تر بودم ، شاید الان برم منو نشناسه !!!هعی ...داره چه بلایی سرمون میاد ؟؟؟این زندگی مارو میخواد کجا ببره ؟؟؟کمکمون کن ...   خیلی دارن به ما سخت میگیرن ...  دارن جوونارو اذیت میکنن ...دارن ...خدایا هیچکس رو نا امید نکن ...یا مهدی ...
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۳:۳۲
ehsas nevis
خستگیم خیلی زیاد شده - خوابم رسیده به 6 ساعت ... ولی نمدونم چرا به اون نتیجه دلخواه نمیرسم - باید تلاشم رو بیشتر کنم !!!چند شب پیش یه خواب خیلی قشنگ دیدم - هر وقت بهش فکر میکنم حس پاکی بهم دست میده ...  یعنی خدا هنوزم دوستم داره !!!خواب دیدم توی دانشگاه بودم بعد از کلاس اومده بودم بیرون حالم خیلی بد بود - یه دختر کوچولو دیدم که داشت گریه میکرد !!!خیلی دلم سوخت ( اصلا نمیتونم گریه بقیرو تحمل کنم ) بی اختیار دست گذاشتم از تو کیفم یه ابنبات بزرگ درآوردم حتی تو خواب هم تعجب کردم که این ابنبات از کجا اومد ؟؟؟    بهش دادم - گریش قطع شد بعد از دیدن آبنبات داشت میخندید ...   وای چقدر حس قشنگی بود !!!خواب زیاد میبینم ...   شاید همین خواب هاست که منو زنده نگه میداره - دوست ندارم مثل بقیه سرد و بی روح باشم. امروز داشتم با استادم بحث میکردم یه چیزی بهم گفت که حرف دلم بود ...گفت اون موقع دوستی ها واقعی تر بود - راست میگفت ...  نه این که فقط تقصیر دوستامون باشه - نه !!!تقصیر خودمونم هست - دیگه اون سادگی نیست ...  نسبت به همه تنفر داریم - کاش میشد قشنگتر ببینیم ...دنیای این روز های من یکم سرد شده ...دوست داشتن عملا حذف شده - بیشتر آدم ها با اعتبارشون دسته بندی میشن !!!قسمت سوم هابیت ( نبرد پنج ارتش ) یه جمله خیلی قشنگ میگه :"  اگر آدم ها به اندازه کافی طلا داشتند دنیا جای خیلی بهتری میشد  "کاش بجای این که به ثروتمون فکر کنیم یکم به صداقتمون فکر میکردیم.همش داریم دروغ میگیم ...کاش همه توی سن بچگی میموندیم ...   تو همون سادگی ... توی همون دوست داشتن ...دوستیهامون واقعی تر بود ...حرفامون رک بود و درویی نمیکردیم ، دلمون پاک بود ...سر هم داد نمیزنیدیم - فحش نمیدادیم - کار بد نمیکردیم بگذریم ...برف قشنگی اومده بود ...   این برف آدمو زنده میکنه ...واقعا عالی بوود ...  من دیروز از 3 تا شهر استان گیلان گذشتم :اولیش برف بود - دومیش بارون - سومیش افتاب !!!یعنی راضی باشین از تنوع آب و هوایی - هر کدومو دوست دارین انتخاب کنین !!!فردا هم بارونه - امروز تقریبا آفتاب بود.خدا کنه بارون فردا یکم بیشتر بباره تا تمیز تر بشیم ... یا مهدی
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۱۳:۵۷
ehsas nevis
خواب ...واقعا چیز عجیبیه این خواب ...به نظر من خواب ها انواع مختلفی دارن - که دو مورد رو برسی میکنم :خواب های بی معنی و آشفته که بعد از خواب چیز زیادی به یاد آدم نمیمونهمورد دوم خواب های شگفت انگیز ...مورد اول اصولا زیاد مهم نیست چون چیزی ازش تو خاطرم نمیمونه !!!اما مورد دوم - حدودا 6 سال هست که از این خواب ها میبینم ...بعضی مواقع از وقایع و اتفاق هایی پرده بر میداره که اتفاق نیفتاده !!!شگفت انگیزه ...بعضی وقتا این خواب هارو مینویسم - چون بعدا مشخص میشه که چه اتفاقی قرار بیفته ...سوالی که ذهنم رو درگیر کرده ، بقیه هم مثل من از این خواب ها میبینن ؟؟؟اگه یه اتفاقی قرار باشه بیفته و...چطور بیانش میکنن ؟؟؟کم کم این خوابها داره عذاب آور میشه - با یه مشاور صحبت کردم گفت باید باهاش روبرو بشی !!!بعضیاشون جنبه ماورایی داره - مثل همین خوابی که بخشیش رو توی پست های قبلی آوردم. که نمیشه باهاش روبرو شد.توی بعضی از خواب ها از حضور کسی که خیلی وقته ندیدم با خبر میشم و فردا اون فرد میاد ( خیلی غیره منتظره )بعضی از خواب ها من به دیدن کسی میرم یا از من دعوت میشه - کسایی که هیچ وقت ندیدمشون - تا حالا 3 بار از این خواب ها 1- موفق به دیدار با شخص مورد نظر نشدم 2- چیز زیادی ازش یادم نمونده ...3- هیچوقت وجود خارجی نداشت – شایدم داشته باشه چهرشو دیدم ولی پیداش نکردم !!!به ادم هایی که توی خواب میبینم میگم راهنما ...یعنی توی خواب همیشه مواظبم هستن و بهم اطلاعات میدن !!!انگار توی این خواب ها دارم راهنمایی میشم – چون همه میخوان توی خواب یه چیزی بهم بگن ولی نمیتونن !!!بعضی چیز ها توضیح دادن و نوشتنشون سخته !!!باید توی این وضعیت باشین تا بفهمین من چی میکشم !!!سوال هایی هست توی ذهنم – فقط دارم دنبال ارتباط بین خواب هام میگردم – دنیای جالبی شده ...چند روز پیش میخواستم با یکی از خواب هام که مشخص بود روبرو بشم ...به شخص اول زنگ زدم – واقعا باید چی میگفتم !!!من کیم ؟؟؟  -  چیکار دارم ؟؟؟  -  خب که چی ؟؟؟حتی گفتنش هم مسخره به نظر میاد ولی واقعیه !!!چون من اطلاعات کامل از طرف مقابل بدست میارم یه بار همه جزئییات رو تعریف کردم - واقعی بودن. ( انقدر با جزئییات گفتم که فکر میکرد آشنام )!!!بعدش گفتم بیخیال ...ولی یه مشکلی اینجا وجود داره که ما ادم ها کنجکاویم – یعنی نمیشه فکر نکنم !!!حس خاصیه - مثل این که بهتون یه نامه خیلی محرمانه بدن و بگن که بازش نکن !!!خدا حتما راه استفادشو بهم نشون میده ...  پیش خودت شاید فکر کنی دیوونم / ولی یه روز خوب میاد میدونمیا مهدی
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۸:۳۱
ehsas nevis
سلامی دوباره ... ممنون از همتون - شرمندم کردین ، آب شدم از این همه محبت ...خیلی خیلی ممنون - دوستون دارم.19 روز گذشت - سخت بود ولی گذشت ...روزایی بود که تمام حس هامو تجربه کردم - کارای زیادی کردم ...دارم واسه کارشناسی ارشد میخونم ولی کسی نمیدونه !!!دارم روزی 12 ساعت میخونم - فقط واسه این که رتبه تک بشم تا به همه ثابت کنم که من هم هستم ...خیلی سخته ... کسی منو نمی بینه ...دیروز داشتم با یکی از دوستام حرف میزدم 5 سال از من بزرگتر بود - بهم میگفت خودتو دست کم نگیر !!!کاش این حرفارو اونایی که پیشم بودن به من میگفتن - کاش ...بیخیال بعد چند روز اومدم فقط باید بگم ای کاش ؟؟؟   ولش کن ...دلم براتون تنگ شده بود درسام سنگین بود نمیرسیدم بیام.یه مدت بود از نوشتن دلسرد شده بودم ولی امروز اومدم تا بنویسم ...  قبلش خیلی مطلب بود که میخواستم بنویسم ولی الان هیجکدوم یادم نمیاد !!!بعضی وقتا هست اصلا موضوع نداری - بعضی وقتا انقدر موضوع داری که نمیتونی بنویسی ... چند روز پیش یه اتفاقی برام افتاد شکست خوردم - خیلی برام جالب بود همه خوشحال شدن از شکست من !!!خدارو شکر...   هنوز هستن کسایی که به من حسادت میکنن ... ههدو روز بعد از این که رفتم به این فکر میکردم که چقدر من ضعیفم یعنی نمیتونم با اون کسی میخوام حرف بزنم.بعد 5 سال - زنگ زدم تا بتونم حرفم رو بزنم ...سلام ...خوبی ؟؟؟من مرتضی هستم ...بعدش چی باید میگفتم ؟؟؟خدایا چرا منو تو این شرایط سخت قرار میدی ؟؟؟هیجی بعد 5 دقیقه گفت مزاحمم نشو ...راستم هم میگفت من مزاحمم - اصلا از اول هم مزاحم بودم ، خیلی سخته که نشون بدی دوست داشتنی هستی ولی نباشی !!!نمیدونم شما چی بهش میگین ؟؟؟نا پاکی ، سرنوشت ، ترس ، کنجکاوی ...ولی واقعا نمیشه بیخیال باشم - کاش ...بازم رسیدم به همین کاش - ههمن آدم ناشکری نیستم - حتما خدا اینجوری سرنوشتمو نوشته !!!خیلیا به من گفتن - "یه روزی همه ی رویا ها به حقیقت می پیونده "من با همشون کار ندارم فقط یه دونه - تقاضای زیادیه ؟؟؟حتما هست ...از خیلی چیزا نوشتم دوست دارم یه پست درمورد خواب هام بنویسم ...  تا شاید یه نفر منو درک کنه ...بازم ممنون از این همه لطفی که به من دارین ...پیاماتون عالی بود ...یا مهدی ...
۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۴ ، ۱۲:۱۱
ehsas nevis
امروز رها شدم ... یعنی فراموش کردم همه چیز رو جز یه چیز که همیشه باهام هست و میمونه ... ( خدا )نمیدونین چه حسی دارم  - بعد مدت ها دارم میفهمم که زندگی یعنی چی !!!زندگی یعنی دیروز وقتی که بارون میزد !!!  زندگی کردن امروز بود وقتی که با پای برهنه روی چمن های سرد توی باغ بزرگ راه میرفتم ...زندگی یعنی این که ببینی ، چیز هایی رو که بقیه نمیبینن - و از دیدنش لذت ببری لذت ببری ...زندگی یعنی خیس شدن توی بارون ...  سرما خوردن ...زندگی یعنی این که همه فکر کنن دیوونه ای ...  زندگی یعنی پریدن و رها شدن ....وقتی که ذهنت رو خالی میکنی از درد ...همیشه دارم درد هامو فریاد میزنم ...  یکی نیست بگه اخه چه مرگته !!!سالم سر زنده داری به زندگیت ادامه میدی ...زندگی این نیست که فکر کنی چی داری - زندگی یعنی چیزی که داری ،  بهترین چیز دنیاست !!!فردا نیستم خواستم یکم از کسی بگم که تا پارسال از صداش لذت میبردیم.دارم از فعل گذشته استفاده میکنم - باورش هنوزم سخته - چون یکی بود / ولی دیگه نیست ...کسی که توی سخت ترین شرایط که داشت با سرطان دستو پنجه نرم میکرد ازش پرسیدن چه حسی داری :گفت تا حالا توی زندگی انقدر حس قشنگ و عالی نداشتم.بهترین لحظه زندگی همون بدترین لحظه هست - چون توی این لحظه هاست که حضور خدارو بیشتر حس میکنی ...خیلی دلم میسوزه ...نمیخوام تظاهر به چیزی نمکنم - [ اصلا دلیلی نداره چون شما منو نمیشناسین ]خیلی دلم میسوزه وقتی میبینم کسی که این همه سال زحمت کشیده تلاش کرده و یهو ...زندگی رو سخت گرفتیم ...   خودم رو میگم ...70% مشکلاتمون واسه پوله !!!فردا سالگرد مرتضی پاشاییه !!! [ یه فاتحه براش بفرستین  ]خب چیکار کنم ؟؟؟   الکی بزرگش کردن !!!  خواننده نبود که بابا !!!  پیامبر کردنش !!!مگه شما اهنگاش رو گوش دادی ؟؟؟   مگه میشناسیش ؟؟؟   باهاش برخورد داشتی ؟؟؟   مصاحبه هاشو دیدی ؟؟؟نه  - پس چی میگی ؟؟؟خدایا منو بسوزون و نزار این حرفارو بشنوم - چهل روز عکس هادی نوروزی آواتارم بود - میگن این که تموم شده عکستو عوض کن !!!داریم توی دنیایی زندگی میکنیم که همه چیزش تاریخ مصرف داره !!!چند وقت میشه که خودمو زدم به دیونگی ...نمیخوام بشنوم بقیه چه فکری میکنن - بقیه بهش میگن دیوونگی ...ببخشید موضوع زیاد میگم چون احساس نویسیه دیگه امروز توی ماشین داشتیم میرفتیم - اصلا صدای هیچکسی رو نمیشنیدم انگار کر شدم فقط داشتم به اهنگ گوش میدادم ( خیلی اهنگ گوش میدم - توی ماشین هم ،  اهنگ هایی که میگم باید پخش شه !!!  )تا اینجاش تمرکز روی اهنگ بود ولی من یه کار دیگه ای هم میکردم - داشتم توی ذهنم متن اهنگ رو که میشنیدم مینوشتم - با خط مشکی روی کاغذ سفید !!!رفتم خونه فامیل تازه فهمید که از من سوال هم کرده بودن !!! ( کر شه بودم )رفتم خونه فامیلمون داشتم پرتقال میخوردم !!!   فوکوس کرده بودم روش بعد آروم آروم پوست رو میتراشیدم این باعث میشد بوی پرتقال رو کاملا حس کنم.کاملا از دور اطرافم که همه نشسته بودن دور شدم !!!دیدم یه ربع دارن منو نگاه میکنن !!!3 تاشون گفتن عاشق کی شدی ؟؟؟   2 تاشون گفتن دختر های استان گیلان همه خوبن !!!  2 تا هم گفتن دیوونست !!!من فقط داشتم از بوی پرتقال لذت میبردم !!!  چرا اخه انقدر درباره من قضاوت میکنین !!!  خوب من بوی بعضی چیزارو از خودشون بیشتر دوست دارم !!!این عاشق شدن یا دیونگیه !!!   نمیدونم شاید باشه !!!  بعدش موقع رفتن یه بالنگ به من دادن که از شرق گیلان اومده بود - فوق العاده بود !!! بعد این رو بقیه فقط بو میکردن !!! یعنی موقع بو کردنش زمان رو حس نمیکردنی ...واقعا بعضی چیز ها هستن که خیلی کوچیکن ولی معنی عمیقی دارن !!!درسته بعضی وقتا از درد مینویسم و گله میکنم ولی این دنیارو دوست دارم ...خدایش اگه از درد نگی انگار نمیچسبه - بخدا اگه درد نداشته باشین - اصلا زندگی نمیچسبه ...وقتی درد داشته باشی باید گله کنی ...    من دارم با قانون بازی میکنم !!!ولی خارج از شوخی - خارج از پست هایی که عصبانیم و هرچی به ذهنم میاد مینویسم.بعضی چیزا دردشون بشتر از اونی هست که تو وجود ماست ...درد اینی نیست که من دارم ...درد یعنی : یعنی جونایی که زیر پل توی این سرما تنها محافظشون یه پتو هست ... یعنی دختر 20 ساله ای که میفهه MS داره ...یعنی دختری که همه چیزش به ته خط رسیده و تمام دلخوشیش تنابیه که داره صفت میکنه ...یعنی کسی که نقص عضو داره ...یعنی کسی که شیمیایی شده ...یعنی  دیدن بچه هایی که غذا ندارن بخورن ...یعنی ...بدتر از اینا میدونی چیه - اینارو ببینی و نتونی کاری کنی یا وقتی برسی که خیلی دیر شده ...چه مرگته مرتضی !!!   چرا انقدر نا شکری ...خدایا حاضرم بمیرم ولی گریه کسی رو نبینم - هروقت گریه کسی رو میبنیم یا باید کاری کنم یا بی اختیار چشمام رو میبندم.اره من دیوونم - چون :- نارحت میشم وقتی نارحتی بقیرو میبنیم ( حتی دشمنم )- عاشق کسی شدم که اصلا نه من میشناسمش نه اون منو میشناسه - بی اختیار به چیز های که معمولیه میخندم - توی خنده دار ترین شرایط به درد هام فکر میکنم - با چیز های معمولی نهایت شادیم رو بدست میارم - میترسم از گفتن چیزی که واسه بقیه مهم نیست - عاشق چیز هایم که بقیه ازش تنفر دارن - 7 ساعت پشت سیستم میشینم و خسته نمیشم - از بین بهترین ، بدترین رو انتخاب میکنم- از درد هام لذت میبرم - همیشه تو رویا هام زندگی میکنم - درس رو دوست دارم - از استاد های سخت گیر خوشم میاد !!!- واسه پول و شهرت افراد بهشون احترام نمیزارم -و...همین دیوونه ای که بقیه میگن ...  ( بعضی ها هم بهش میگن عاقل )خوشبخت ترین آدم روی زمینه ...بهترین حس های دنیارو خدا داده به همین دیونه ای که داره این متن رو مینویسه !!!عاشق دنیام ... عاشق زندگیم ...  عاشق خدام ...  عاشق این حسم ...ببخشید انقدر حرف زدم - دلم پر بود ...[ حالا عنوان پست رو چی بزارم  ؟؟؟ ]عاشق تک تکتون هستم - غمتون رو نبینم ...یا مهدی ...
۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۶:۳۰
ehsas nevis
چرا انقدر ناامیدی ؟؟؟ واقعا چرا !!!خیلی از نظرات چه خصوصی چه عمومی منو تشویق میکنن که امید داشته باشم !!!امروز داشتم یه چیزی رو نگاه میکردم که خیلی بهم امید داد ...داشتم پروژه های اولیه ام رو درباره کامپیوتر میدیم !!!   همه تو استعداد من مونده بودن یه بچه که میتونست طراحی وب کنه !!!ههه ...خیلی حس خوبی بود رفتم به روزایی که اصلا هیچی برام مهم نبود - فقط به کارایی که میکردم فکر میکردم - پروژه ها ، ایده ها ، خطا ها !!!روزایی بود که نمیتونستم - ولی انقدر تمرکز میکردم که موفق بشم.کاش اون روحیه رو الان داشتم - انگار اصلا من نبودم.کسی که 7 ساعت فقط داشت یه کار رو انجام میداد ولی خسته نمیشد - از جنس فولاد بود.وای عاشق اون روزام که پیشرفت کردم و وبسایت راه اندازی کردم - بهترین روز زندگیم ...نمیدونم چرا بعد از موفقیت با سر میخورم زمین ...چرا ناامیدم ؟؟؟فکر کنم من قبلا خیلی موفق بودم ولی به یه دلایلی نتونسم موفقیت ام رو ادامه بدم - امیدم رو از دست دادم ...جدیدا هم با یه شرایطی روبه رو شدم که این اتیش رو شعله ور تر میکنه... انقدر گفتم که دیگه خسته شدین !!!گاهی وقتا میخوام رها شم از همه چیز ...کاش میشد چیزایی رو میخوای نگه داری - چیزایی رو هم که نمیخوای از ذهنت پاک کنی ...امشب چیزی نداشتم که بگم.انقدر هم از درد و نا امیدی .... گفتم - حالم داره از خودم بهم میخوره.نمیدونم امشب چی گفتم یعنی همش میخواستم بنویسم ولی هیچی به ذهنم نمیرسه ...احساس هم مثل خودم امیدشو از دست داده نمیتونه بنویسه ...دو روز دیگه سالگرد مرتضی پاشاییه ...وای امروز هم سالگرد یه جون 17 ساله بود ...چهار سال پیش سکته کرد و فوت شد.هعی ...همیشه تلخ میشه ...ممنون میشم یه فاتحه بخونین واسه همه کسایی که تو امروز فوت شدن ممنونیا مهدی ...پی نوشت : از این به بعد پست ها با یه سایز بزرگتر نوشته میشن
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۴:۵۰
ehsas nevis
سلام ...ممنون از نظرات پر از محبتتون ...   نبودم ولی دلم با همتون بود - ممنون بخاطر تشویق هایی که میکنین.چند روزه داره واسم سخت میگذره ...یعنی بعضی چیزا از قبل مونده !!!  یعنی بعضی چیزا هستن که از تو دارن میخورنت ...یعنی تبدیل به یه آدمی شدم که هر وقت بخوام میتونم گریه کنم ...زخم های قدیمی ممکنه خوب نشن اگرم خوب بشن جاشون همیشه با ادم میمونه !!!هر وقت به این نقاط نگاه میکنم ناخواسته گریم میگیره !!!مرد که گریه نمیکنه ...   باید جنسش از آهن باشه ...نمیدونم بقیه چجورین ولی من مثل شیشه ام !!!زود شکستم - حالا هم دیگه واسم فرقی نمیکنه که چند تیکه بشم - چند بار لگد بشم ...بعضی ها هم از کنارم رد میشن میگن این الماسه ولی اعتماد به نفس نداره !!!کدوم اعتماد به نفس !!!اعتماد به نفسی که توی بچگی له شد ...من تموم شدم توی همون دوران کودکیم وقتی که کل خانواده ...بیخیال ...صدای من که بلند نمیشه !!!   کاش همه چیز با فریاد حل میشد ...این چند روزه به یه چیز مهمی رسیدم ...من ضعیفم - من خیلی ضعیفم ...چند روز پیش بهتون گفتم که نمیتونم به اونی که میخوام علاقم رو ابراز کنم - یکی از دوستان عزیز پیگیر شد و راهنماییم کرد- و من زنگ زدم و...قطع کردم !!!دوباره خودش زنگ زد گفتم ببخشید اشتباه گرفتین ...یعنی بخاطر این که از دستش ندم ازدستش دادم !!!همیشه اونایی که حرفشون رو نمیزدن مسخره میکردم.بیشترین ترسم از خودمه - من ضعیفم ، یه ادم ضغیف چطور میتونه دوست داشتنی باشه ؟؟؟خودتون رو بزارین جای اون - چرا من ؟؟؟ولی نمیتونم فراموشش کنم - چون با همه فرق میکنه ...خیلیا بهم حسودی میکنن - من مثل شیشه ای هستم که پشتش یه دیوار محکمه ( خدا )اون چیزی که میبینین نیستم !!!  چرا انقدر باهام بدین ؟؟؟بزنین ، تا صبح بزنین خورد میشم ولی میدونم یکی پشتمه !!!بعضی وقتا این گلوله ها از طرف کسایی که فکر میکنم دوستم هستن شلیک میشه !!!محکم نیست ولی بیشتر بهم آسیب میزنه - خیلیا بهم ضربه زدن و گفتن دوست داریم ...کاش یکی از من میپرسید که چی دوست دارم - کاش ... خسته شدم ...همیشه حالم عالی بود - همیشه به همه روحیه دادم - همیشه خنده هام واسه بقیه بود گریه هام برای خودم !!!همیشه شیشه بودم ولی روی خودم رنگ فولاد زدم تا کسی متوجه نشه ...همیشه غم داشتم ولی غمگین نکردم - همیشه شکستن ولی نشکستم  - همیشه دوست داشتم ولی دوسم نداشتن ...اصلا نباد این پست رو مینوشتم ...یاد این آهنگ افتادم ناخداگاه :گله دارم ، آره من از خدا گله دارم که چرا در هر قدمم می خوره گره کارم دیگه پر شده از ناله ها دله پارم که چرا خوبیهای دنیا واسم نصفه کارست وقتی غرق میشم آره زیر سیل کارم وقتی نمیشه بدست بیارم دل یارم وقتی شونه ای ندارم روش سر بذارم میگم گله دارم ، گله از این دل زارم یا مهدی ...
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۱۹:۳۰
ehsas nevis
سلام ...یه بار دیگه اومدم بنویسم ، کلماتی که تکلیفشون معلوم نبود ...امشب میخوام یکم متفاوت تر بنویسم - شاید فرقی با پست های قبلی نداشته باشه مهم نیست چون حس من با پست های قبلی فرق میکنه !!!امشب میخوام با خدای خودم حرف بزنم ...سلام ...خدایا چند روزه کم آوردم ...   خدایا چند روزه خسته ام خسته ...فقط میخوام تموم شه و طلوع خورشید رو ببینم - طلوعی که 19 سال طول کشید ...واقعا این همه سختی واسه منی که جوونم زیاد نیست - خدایا گریه هام رو نمیبینی ؟؟؟خدایا این همه مدت داری بهم میگی درست میشه ...خدایا بهم میگی بد نباش بد بودن رو یاد نگیر ...خدایا خسته شدم ...   خدایا نمیدونم چقدر از شنیدنش ناراحت میشی ولی یه روزایی شده که به بدترین گناهت فکر کردم...خدایا از خودم بدم میاد - از این منی که افریدی بدم میاد ...خدایا غرق گناهم ...  خدایا چشم هاتو بستی ، ولی میدونستی داشتم گناه میکردم ...خدایا تو بزرگی ولی من نمیتونم ...خدایا  شرم دارم - انقدر شرمندم که حتی نمیتونم ازت معذرت بخوام.خدایا همیشه میگی یبار دیگه بلند شو از نوع شروع کن !!!   بازم همه چیز یادم میره ...خدایا شده روزایی که اصلا یادم میره که هستی !!!خدایا چجوری کنار میای باهاش ؟؟؟  یعنی میبینی که دارم گناه میکنم ولی ...همیشه درباره کسی فکر میکنم اول بدیاش یادم میاد بعد خوبیاش همیشه بدیاش بیشتره !!!خدایا چقدر بزرگی ...یعنی میبینی که دارم ...یعنی واست فرقی نمیکنه که چقدر فرو رفته باشم - میای و کمکم میکنی ...خدایا تا حالا نشده بگی این دیگه کیه !!!  اخه چی تو من دیدی که انقدر منو دوست داری ؟؟؟خدایا همیشه دارم داغون میشم چون میبینم که داری منو میبینی و من ...خدایا کاش فراموش میشدم - حداقل شرمم نمیومد ، خدایا من ارزشش رو ندارم .خدایا از روزی میترسم که به خاطر کار هایی که کردم باید جلوت جواب پس بدم ...خدایا باید از پلی بگذرم که از مو هم باریکتره !!!خدایا منی که توی این دنیا افتادم - چجوری انتظار داری بتونم رد بشم !!!خدایا ...میخوام بازم بلند شم - به قرآن توی دلم چیزی نیست ...همیشه بهم میگی تو بلند شو میتونی ...خدایا بلندم کردی - خدایا گریمو درآوردی ...تو انقدر بزرگی - یه بزرگی دیگه هم در حقم بکن :خدایا نزار زمین بخورم - زانو هام زخم شد دیگه توان افتادن ندارم .عاشقتم ...فقط خودت میدونی ...یا مهدی ...
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۱۴:۲۴
ehsas nevis
امروز هم میخاستم مثل روز های قبل از غم بنویسیم ... غم ها و درد هایی که همیشه با خنده همراهه ...یبار یه استاد داشتیم که داشت برنامه نویسی یاد میداد داشت درباره باینری صحبت میکرد ( کاملا جدی )یک دفعه وسط کلاس خندیدم - قش قش قش  همه داشتن بهم نگاه میکردن استاد منو انداخت بیرون ...هیچکس نفهمید من چرا خندیدم !!!   یاد موقعی که داشتم با دوستم روی این موضوع کار میکردبم افتادم  - تا بفهمیم چی شده خیلی طول کشید !!!(من رشتم مکانیکه و توی واحد هامون برنامه نویسی داریم - من مطالعه زیاد داشتم درباره برنامه نویسی و ...    اطلاعاتم توی این زمینه اندازه بچه های کامپیوتره یعنی به اونا هم خیلی مشاوره می دادم )یاد اون موقع افتاده بودم که دوستم میگفت اه ه ه میزد توی سرش - داشتیم خل میشدیم بعد فهمیدیم کوچیکترین کاری رو که باید میکردیم ، نکردیم و اصلا به باینری ربطی نداشت استادش خیلی فهمیده بود - بهم داد بیست !!!توی اون روز فهمیدم که درد های قدیمی میتونه توی اینده به خنده دار ترین موضوع زندگی تبدیل بشه !!!یادم میاد توی یه سایتی نوشته بود : "تا وقتی که درد نکشین قدر سلامتی رو نمیدونین - تا توی نا آرامی زندگی نکنین هیچوقت مزه شیرین ارامش رو نمیفهمیم "کسی که دست نداره بهش دست بدین چقدر خوشحال میشه !!!ولی ما به داشتن یا نداشتنش اصلا فکر نمیکنیم !!!شاید 5 سال دیگه من به پست های قدیمیم نگاه کنم و بخندم!!!    شاید ...یکی از تئوری های زندگیم اینه که بعدا دربارش صحبت میکنم : "بهترین روز زندگی همون بدترین روزتونه"یعنی روزهای عادی هیچ معنی نمیده !!!روزای سخت هست که همیشه آدم بهش فکر میکنه و به خودش افتخار میکنه !!!توی این پست میخوام به چنتا از سوالاتون جواب بدم ...  شاید براتون جالب باشه میتونم بپرسم اون شخص کیه؟اسمش دنیاست - کسی بود که 4 سال فقط اس ام اس دادم بهش - جرات زنگ زدن نداشتم ... ( خودم ) چند وقت به چند وقت باید به این وب سر بزنیم ؟هر وقت دوست دارین - واسه من امار مهم نیست ، مهم اینه که با نوشتن احساسم احساس سبکی میکنم.پیام هایی که شما میفرستین لطف شما رو نشون میده ...   ممنون که انقدر به این وب لطف دارین و به پست های بی مقدار من ارزش میدین. ( خودم ) هدف از پست های دردناکت چیه ؟من نمیخوام کسی رو ناراحت کنم دارم از درد مینویسم چون بعضی وقتا احساس میکنم با نوشتنشون احساس میشه سبک شد.واسه همون به شکلی این درد هارو تغییر میدم.ممنون از همه شما که انقدر به من لطف دارین واقعا هیچ زبونی نیست که قدر ارزش های شمارو بدونه ...هیچ کلمه ای نیست که مهربانی شمارو جبران کنه !!!پس ببخشید ...موفق تر باشین ...یا مهدی ...
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۴ ، ۰۹:۵۹
ehsas nevis